صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز | ||
|
تنهایی تنها دوست دیرینه ی من از وقتی که یادم میاد بوده. هیچکس هیچکس نتونسته برام پرش کنه. کاملاً مستأصل و دلتنگم. احساس شدیدی از غربت دارم. همین چند دقیقه ی پیش خوندن یکی از کتابای ریچارد داوکینز رو تموم کردم. کتابی درباره ی خدا.. که میگه همچی چیزی وجود نداره و اعتقاد به اون فقط یک انحراف از یک واقعیت زیستی دیگه در تکاملمون بوده. ولی با تمام اینها در حالی که در این لحظه در این نقطه قرار دارم و از تنهایی دارم خفه میشم.. از فرط دلتنگی دارم جون میدم.. از شدّت یأس و تنفّر از زندگی دارم به حد جنون میرسم؛ مطمئنم هیچ چیزی غیر از عشق، یه عشق، عشقی که خودم رو از گفتنش سانسور میکنم؛ نمیتونه منو به این دنیا و زندگی پیوند بده.. نه هیچ چیز دیگه یی.. البته یه چیز دیگه م هست و اون اینه که من اشتباهی جای یه نفر دیگه رو تو زندگی گرفتم.. اگه اون اسپرمی که تبدیل به من شد نبود شاید یکی دیگه میتونست از زندگی بیشتر از من راضی باشه.. از بودنش.. نمیدونم چرا من در حالت اسپرمی باید اونقدر برای وارد شدن در صحنه ی زندگی بشری انگیزه مند بوده باشم؟ آخه چرا؟ از بین صدها میلیون سلول دیگه فقط من؟! درست مثل یک لاتاریه. یه بخت آزمایی. البته در مورد من شاید بدبخت آزمایی بوده. بچه ها رفتن مسافرت. و من در این چهاردیواری در همسایگی آدم بنده خدایی که چند وقته بدجور باهاش بد شدم گیر افتادم.. گیــــــــــــــــــــــر افتادم به تمام معنا.. حتی یه سطر از نوشته هامو... معنیش اینه که هیچکس... درست مثل یه آدم لال. همه چیز این دنیا حداقل از دید احساسات من در خیلی وقتا، فقط یه نمایش مسخره س. همه دنبال شهرت و پولن... از شهرت متنفرم. عاشق گمنامی هستم.. من میخوام یه قبله داشته باشم. البته از نوع انسانیش. قبله ای که حاضر باشم در برابرش خودمو قربانی کنم. پول چی؟ خب پول خیلی مهمه.. شاید شاه کلید همه چیز باشه... میدونم باهاش خیلی چیزها رو میشه به دست آورد.. شایدم چیزهایی رو از دست داد.. خب با پول میشه خونه داشت... با پول میشه جنبید.. رفت و رفت و رفت.. حتی میشه به آسونی مرد.. من دوس دارم با گلوله تو مغزم بمیرم نه با هیچ چیز دیگه.. مطمئنم با پولم میشه اون قبله رو داشت.. آره میشه.. میشه تمیز و زیبا زندگی کرد.. خوابید و بیدار شد.. خندید و رفت سفر.. من حتی... میدونم خیلی زشت جلوه میکنم احتمالاً واسه بعضیا با گفتن بعضی از این حرفا.. ولی خب چیکار کنم.. اونام از بدشانسیشونه که از رو ناچاری تنها کسی هستن که شاید نوشته های منو میخونن.. والّا که حرفای منو غیر از خودم که کسی نمیشنوه و نمیخونه.. کاش میدونستم چند نفر دیگه مثل من هستن؟ اینقدر ایزوله و ساندویچ شده در تنهایی.. حالم خوب نیست اصلاً نیست............. خیلی به گُه کشیده شدم.. اونقدر مبتذل و پوچ که باور کردنش سخخخخخخخخته.. مُرد.. مُرد.. اونی که هیچوقت نفهمید زندگی چیه.. اونی که هیچوقت نفهمید مردم چطورین.. 21 آذر1393 شبش
نظرات شما عزیزان: مجید
ساعت8:03---24 شهريور 1394
سلام : آدما عاشق سعی می کنن به عشق شون برسن تو چرا انقدر نا امیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ: اینا همه ش چرت و پرته عزیز.. ولی شما به جای اسراف در مصرف علامت سؤال، بگید کی هستید لطفاً.. برچسبها: دردنوشته ها [ پنج شنبه 12 شهريور 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] |
|