ماورای اختلاس...!! 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

دزدی، سرقت، اختلاس.. مفاهیمی دیرآشنا، مهیب و دردآور که نشان از برهم زدن یکی از اساسی‌ترین هنجارها و قواعد بازی زندگی، در یک اجتماع سالم دارند یعنی: فعالیت مشروع اقتصادی و ضرورت پاس داشتن مال و دارایی های افراد. از چرایی پدید آمدن این کج‌رفتاری ها درمی‌گذریم که به طور کلی ریشه در میزان دوری و نزدیکی به ساختارهای آن «اجتماع سالم» داشته و کم و بیش در همه جای جهان نمونه‌های آنها را می‌توان یافت. ولی در این مختصر سخن ما بر سر میزان خارج از تصور و کم‌نظیر این کج‌رفتاری ها و صد البته بدترین گونه‌ی آن یعنی اختلاس در ایران امروز است. اختلاس که به بیانی ساده یعنی سواستفاده از قدرت دولتی و حکومتی در راستای کسب منافع مالی شخصی؛ دیرزمانی است که آنچنان فضای سیاسی، اداری و اجتماعی کشور را مسموم ساخته و به آنچنان مرزهای هولناک و غیرقابل باوری رسیده است که به جرئت می‌توان گفت به جای آنکه به دنبال مختلسین باید بود؛ باید در جستجوی کیمیای دیریاب آن مسئولینی باشیم که از نمد قدرت و مسئولیت در هر سطح آن، کلاهی برای خود یا نزدیکانشان ندوخته باشند. برملا شدن تقریباً هر روز مواردی از اختلاس در سطوح ریز و کلان مسئولین و یا اطرافیان آنها، به جدول روزشماری مبدل گردیده که واکنش هر ایرانی در برابر آن، غیر از افسوس و برآوردن آهی از نهاد، همچون واکنش در برابر سریالی تکراری است. رقم‌های اختلاس از ثروت‌های ملی این سرزمین خوابیده بر گنج، بسیار فراتر از حد تصور است و البته ما دیگر سخنی از ریخت و پاش‌های بی‌رویه و حقوق‌های نجومی و رانتخواری و شاهنامه‌ی ارتشا و افزایش آهستە و پنهانی نرخ حامل‌های انرژی و مواردی از این قبیل نمی‌گوییم. نکته‌ای که نگارنده را بر آن داشت تا این چند سطر را بنویسد؛ شاید از باب طنزی تلخ، موضوع رقم‌های هزاران میلیاردی اختلاس است که گمان دارد این واژه‌ دیگر برای آنها کافی نبوده و وافی به مقصود نیست. درست همان‌گونه که واژه‌ی دزدی برای خالی کردن بانکی که تمام خزانه‌ی یک کشور را در خود داشته؛ نارسا و ضعیف است. لذا اینجانب برای برخی از اختلاس‌های صورت گرفته در ایران، واژه‌ی استملاک را پیشنهاد می‌کنم که بدان معنی است رسماً دارایی‌های مردم به تصرف و تملک درآمده است. شواهد امر غیر از میزان تاراجها، همچنین یارانه‌ی صدقه مانندی است که متصرفین یا متملکین، ماهانه به مردم بینوا می‌دهند.. بدین ترتیب:

دزدی و سرقت برای مردم عادی و بی نام و نشان که مجازاتشان قطع دست است (!!)؛

اختلاس برای دولتی‌ها و حکومتیان که آن نیز استاندارد (!) و محدوده‌ی قابل فهمی در جهان دارد و مجازات آن استعفا، ردمال، زندان و... است و

استملاک برای آن چیزی که در ایران در این چند دهه دیده شده و هر روز رکوردهای تازه‌ای از آن به ثبت می‌رسد و البته سخن گفتن از آن در رسانه‌ها قابل «کش دادن» نیست. زیرا کسی نمی‌تواند مدعی مال به استملاک رفته که اکنون دیگر رسماً از آن دیگریست باشد. فرد متملک همچنان بر جای خود بوده؛ تغییر منصب داده و یا با در دست داشتن ویزای سرزمین‌های «کفر»، به صورتی قانونی راهی آنجا می‌‌شود. سپس بر حال رقت بار چند معترض لبخند زده و البته از راه دور بوسه نیز می‌فرستد.!


برچسب‌ها: اختلاس دزدی رکورد استملاک
[ شنبه 30 تير 1397 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نمی‌دانم آیا تنهاتر از بشر امروز هست؟

آیا درمانده‌تر و بی‌پناه‌تر از این موجود دردمند از کهن‌ترین دوران‌های زمین‌شناسی تا کنون بوده است؟! منظور دقیقاً انسانی است که در این روزگار می‌زید. پرسش چرایتان را که چرا چنین می‌پرسم، پاسخ خواهم داد آن هم به کوتاهی که مبادا حوصله از دست بدهید و به یاد تنهایی و دردهای شاید از یادبرده‌اتان بیفتید.

شاید روزگار غریبی باشد نازنینان و شاید هم من غریبم نه روزگار که با چیزهای بسیاریش نمی‌توانم کنار بیایم و حتی تصورشان کنم:

- اسیریم در هزاران دام: در دام نیروی گرانش، در دام نیاز به هوا و آب و غذا و سایر مایحتاج زندگی: نیازهای خود، همسر، فرزندان، ... اسیریم در دام پدیده‌های طبیعت که هر از چند گاهی بنیاد خانه و کاشانه‌امان را بر باد و طوفان می‌دهند.

- اسیریم در دام قوانین دانش و خرد که چون در کلبه‌ی خالی‌‌مان افروخته شد؛ دیگر نشانی از امید به تاریکی برجای نمی‌ماند.

- اسیریم در دام فرم و رنگ و محدودیت‌های جسمانی‌مان که مُهر حسرت پروازی سبک‌بالانه را به حجم تاریخی دور و دراز بر دلهامان نهاده است.

- اسیریم در دام باید و نبایدهای منطق و ریاضیات که حسرت لختی دیوانه شدن و کودکانه سخن گفتن را آه می‌کشیم.

- اسیریم در دام قوانین خودساخته‌ی تمدن‌مان که پیداست، اینجا نیز سخن بر سر تو باید و تو نباید است (بگذریم از زنجیرهایی که نه به مجاز که به حقیقت در چهاردیواری‌هایی که هم‌گوهران برایمان ساخته‌اند؛ جنبیدن را نیز از ما گرفته‌اند)

- اسیریم در دام دستورات مکتب و ایدئولوژی که جاودانه، دیوار بر آزادی‌مان کشیده‌اند تا شاید از پس اسارت امروز، در پردیس و اتوپیای نیکبختی آن آینده‌ی ناپیدا، دیگر بار جاودان به اسارتمان گیرند.

- اصلاً اسیریم در دام عشق!

- و سرانجام اسیریم در دام صدها درد و گرفتاری و روزمرّگی عذاب‌آور دیگر آری.. اسیریم در دام هزاران دام و زنجیر پیدا و ناپیدا و البته من اینجا از این اسارت‌ها نمی‌نالم چرا که.. مسئله دقیقاً اینجاست: ما نمی‌خواهیم و نمی‌توانیم از بیشتر این زنجیرها و دام‌ها رهایی یابیم ولی حق داریم از این اسارت‌ها بنالیم. نالیدن حق مسلّم ماست.. آری.. ولی صد افسوس که می‌گویند نالیدن نمی‌دانیم! یعنی «درست نالیدن» را بلد نیستیم! باید نالیدن را بلد بود! اینجا نیز اسارتی دیگر است. اسارتی بسیار دردناک‌تر از تمام آن اسارت‌ها.. اسارتی در نالیدن.. اسارتی در قوانین نالش!

***

- تو باید چنین بنالی و چنان نه! تو باید از اهل فن و کارشناسان نالیدن، راه و رمز نالیدن را فرابگیری. تو نباید از خودت درباره‌ی نالیدن نظریه‌پردازی کنی چون ناله‌ی تو یک ناله‌ی خوب و متعالی نیست! نالیدن نیز آموزش می‌خواهد. آموزشی طبق قواعد! باید ناله‌ی کلاسیک و ناله‌ی نو و ناله‌ی مدرن و ناله‌ی نیمایی و البته ناله‌‌ی سپید را خوب بلد باشی! تو باید آنچه را من یا دیگر کارشناسان ناله می‌گویند رعایت کنی والّا کسی به ناله‌های توگوش نخواهد داد (یا نخواهد خواند!) و نباید هم گوش بدهد (و بخواند!) چون یک ناله‌ی اصولی نیست. اصلاً ناله نیست! و از نظر من که کارشناس نالیدنم هیچ ارزشی ندارد و قابل شنیدن نمی‌باشد. من سال‌ها در مکتب استادان قدیم و جدید نالش، تلمذ کرده‌ام.. ناله‌های رودکی و خیام و سنایی و مولوی و سعدی و حافظ و جامی و صائب و وحشی و فرّخی و نیما و اخوان و شاملو و سهراب و لورکا و گوته و نیچه و شیلر و لامارتین و جبران خلیل جبران و ... را خوانده‌ام.. اینان خداوندگاران دنیای نالیدن‌اند و آثارشان مشحون از قواعد نالیدن است. می‌خواهی از درد بنالی؟ هرگز و هرگز نخواهی توانست همچون اینان ناله‌ای پر سوز برآوری.. می‌خواهی از جفای معشوق یا معشوقه‌ات گلایه کنی؟! یا از زیبایی‌های بی مانندش داد سخن بدهی؟! بهتر است فراموش کنی.. چون نمی‌توانی! تو سال‌ها باید در مکتب نالش تمرین و ممارست کنی.. تا شاید سرانجام چیزی را که سر می‌دهی بتوان نالیدن نامید! من در صدها همایش شرکت و سخنرانی نموده‌ام و خوب می‌دانم که یک ناله‌ی استاندارد چگونه باید باشد.. روی همین حساب تمام ناله‌های استادانه‌ی خود من که اینجا و آنجا به یادگار گذاشته‌ام؛ نمونه و معیار ناله‌ی استاندارد هستند.. از آنها می‌توانی الگو بگیری.. نالیدن قواعدی دارد. مهم نیست تو چه شکنجه و درد و تنهایی جانکاهی را تجربه می‌کنی.. نه اینها اصلاً و ابداً مهم نیست. مهم نیست که شاید دردت بیکاری و اعتیاد و فقر و گرسنگی خود یا فرزندانت باشد و یا بیماری لاعلاج ایشان و بیمه‌ی نیم‌بند پزشکی‌ات.. یا شاید هم درگذشت مادر و پدر و دیگر عزیزانت.. یا شاید هم تباه شدن جوانی‌ات.. شاید هم دردت فراتر از اینهاست و از ستمکاری‌های جبّاران و بیدادگری‌هایشان می‌نالی.. از بیدادی که بر تو و هزاران دیگری چون تو رفته و می‌رود! از کشتار هم‌نوعانت در دیار کفر و ایمان، از گردن‌زدن‌های مقدس تا خودکشی‌های مقدس تا انفجار مقدس عاشقان بهشت و قطعه‌قطعه شدن کودکان و جوانان و سالمندان و تا نابودی محیط زیست.. موضوع ناله‌ات، دردت و رنجت مهم نیست.. آنچه که مهم است رعایت کردن آن الگوهایی است که من و امثال من وضع کرده‌اند و تو باید بر اساس آنها بنالی.. آنچه که مهم است اسلوب نالش صحیح است. مگر قرار نیست ناله‌ات جاودانه شود؟!

- نه به خدا قرار نیست و نبوده! من فقط می‌خواهم بنالم و نشان دهم که چه می‌کشم همین! جاودان شدن ناله ‌دیگر چه صیغه‌ای است؟! حالا اگر ناله‌ام که از دل برآمده بر دل چند اسیر و دردمند دیگر هم نشست این از خواست و اختیار من خارج است.. من فقط می‌خواهم بنالم آه بکشم.. بگریم.. شما را به خدا بگذارید بنالم.. همییییییییین!

- اجازه دهم بنالی؟! چگونه خود را لایق نالیدن دیده‌ای؟! اصلاً چرا خیال کرده‌ای می‌توانی با من که استاد بلامنازع نالیدنم طرف صحبت بشوی؟! مگر دنیای نالیدن بی حساب و کتاب است؟! اصلاً آیا تا به حال از تو کتابی در نالیدن منتشر شده است؟! در چند همایش و سمینار نالش سخنرانی داشته‌ای؟ چند مقاله در باب نالش و مکاتب آن در جراید منتشر کرده‌ای؟ اصلاً بگو ببینم در رزومه‌ات چیزی داری؟

- آه متأسفم متأسفم استاد! جسارت و گستاخی مرا ببخشید که قصد داشتم پا در جای پای بزرگانی چون شما بگذارم! آخر من که غیر از انشاهای دوران مدرسه‌ام چیزی که دیگران دیده یا خوانده باشند ندارم؛ چگونه می‌توانم ناله‌ای هم‌پای ناله‌های از هر نظر استاندارد و دقیق شما سر دهم؟! ناله‌های شما سراسر زیبایی و هنر است.. شاهکاری بی بدیل است.. ولی من.. بهتر است بروم ناله‌هایم را بگذارم دم کوزه..! نه اصلاً به درد آن هم نمی‌خورند.. بهتر است خودم و ناله‌هایم برویم و زنده به گور شویم..

- خب.. بس است.. زیاد هم توی سر خودت نزن.. یک وقت دیدی آن جمجمه‌ی توخالی‌ات فرو رفت و از نفس کشیدن هم افتادی تا چه برسد به نالیدن! می‌بینم ظاهر خیلی دردمندی داری.. بگذار چیزی از تو بپرسم: آیا می‌خواهی به عنوان کسی که بهترین ناله‌ها را کرده و ناله‌ی شاهکار سرداده شناخته شوی؟!

- ناله‌ی شاهکار؟! مگر ممکن است؟!

- اگر بخواهی آری ممکن است!

- ولی چگونه استاد؟! من که چیزی از اسلوب نالش استاندارد نمی‌دانم.. هرگز هم چیزی از خداوندگاران دنیای نالیدن نه شنیده‌ام و نه خوانده‌ام.. در رزومه‌ام نیز چیز باب دندانی غیر از دردنوشته‌های تنهاییم نیست.. من کجا و ناله‌ی شاهکار کجا؟!

- من می‌توانم به تو کمک کنم ولی به شرطی که تو نیز همکاری کنی..

- چه جور همکاری‌ای استاد؟!

- ببین قبل از هر چیز قول بده بین خودمان بماند..

- قول مردانه می‌دهم..

- نه جان مادرت را قسم بخور!

- به قبر مادرم!

- خوب است.. از این پس تو باید مرا فقط استاد خطاب کنی و همه جا از من تعریف نمایی.. برداری و گاه و بی‌گاه چند سطری اینجا و آنجا درباره‌ی شاهکارهای من بنویسی.. مرا همه جا معرفی کنی.. فهمیدی؟؟ معرّفی.. البته از نوع بسیار فاخر و پرآب و تابش!

- چه جالب استاد! چشم استاد ولی آخر چرا این قدر به تعریف و تمجید از خود اهمیت ‌می‌دهید استاد؟!

- آفرین.. استاد استاد! همینطور باید پی‌درپی مرا استاد خطاب کنی..

- چشم استاد! ولی استاد این طوری از اهمیت این عنوان کم نمی‌شود استاد؟!

- مهم نیست.. یادت باشد که تو همواره شاگرد من خواهی ماند.. پس استاد فقط یکی است و آن هم من!

- استاد حالا نفرمودید که چرا به این تعریف و تمجیدها اینقدر اهمیت می‌دهید؟ این چه ربطی به ناله‌ی شاهکار من دارد استاد؟!

- مگر من استاد تو نیستم؟!

- بر منکرش لعن الله علی حده استاد.. البته که استاد بی بدیل و فرزانه‌ی من و تمام نسل‌ها هستید استاد!

- آفرین این را خوب آمدی.. فرزانه! خب من هرچه بزرگ‌تر و معروف‌تر باشم به نفع تو هم هست جوجه نالشمند! تو هم از سایه‌ی سر شاگردی شخصیت شهیری چون من معروف‌تر و شهیرتر می‌شوی و سپس کافی است تا من ناله‌هایت را در جایی به عنوان شاهکار نیز یاد کنم! یا حتی مثلاً لایک بزنم! کار تمام است!

- آهـــــــــان! تازه متوجه شدم استـــــــاد!! پس می‌‌خواهید حسابی بادتان کنم هان؟! اوووووف! اصلاً تصورش را هم نمی‌کردم که اینطوری هم بشود! مرحبا استاد! مرحبا نالشمند و نالشگر زرین گلو و سیمین حنجره! معجزه‌ی بی‌تکرار تاریخ نالش! تک‌سوار عرصه‌ی نالیدن! استــــــــاد!!

- دیگر شورش نکن.. راهش همین است که گفتم..

- استاد حالا من یک سؤال از محضرتان بپرسم؟!

- بپرس فرزندم!

- این وسط از مشهور شدن چه چیزی گیرتان می‌آید؟

- خب نابغه.. این هم یک جور قدرت است دیگر.. قدرت که فقط هیکل آرنولد شوارتزنگر نیست! در سیاست و حکومت‌داری نیست.. فقط در بردن جایزه‌ی نوبل فیزیک نیست! در قهرمانی المپیک و جام جهانی نیست.. در همکار بودن با اینشتین یا رفتن به کره‌ی ماه نیست! می‌دانی در نتیجه‌ی این شهرت می‌توانم به چه موقعیت‌هایی دست یابم؟! مثلاً تصور کن که من برای اینکه از ناله‌های شاهکارت یاد کنم، در عوضش چیزی از تو بخواهم..! فقط فکرش را بکن!

- یعنی پ..؟!

- آن فقط یکی از چیزهاست.. هر چیزی را می‌توانم بخواهم..

- ولی آخر چرا کسی باید بخواهد به شما چیزی بدهد که ناله‌اش را تأیید کنید؟!

- تو از لذت خارق‌العاده‌ی شهرت و معروفیت چیزی نمی‌دانی.. نمی‌دانی خیلی‌ها برای اینکه سر زبان‌ها بیفتند حاضرند چه کارها که انجام ندهند! بعضی‌ها حتی دوست دارند به عنوان متّهم فراری هم که شده اسمشان در یک رسانه برده شود.. رادیو و تلویزیون و روزنامه هم برایشان فرقی ندارد.. دنیای ما دنیای قدرت تریبون است.. داشتن تریبون یعنی مرکز توجه بودن.. یعنی اینکه هزاران نفر یا دست کم صدها نفر توجهشان به سوی تو جلب شده حالا چه به عنوان بیینده، شنونده یا خواننده.. و این یعنی قدرت و توان تأثیرگذاری.. یعنی توان تغییر یک جامعه و تاریخ! قدرتی از این بالاتر هم می‌توانی تصوّر کنی؟! حالا باز هم می‌پرسی چرا باید کسی بخواهد به من چیزی بدهد که ناله‌اش را تأیید کنم؟!

- اینهایی که فرمودید درست استاد ولی اگر یک وقتی یک نفر بخواهد برایتان دردسری ایجاد کند. آن وقت چه؟!

- چه دردسری؟ مثلاً کسی مثل تو بخواهد افشاگری کند که جریان از چه قرار بوده؟! نه عزیز دل انگیز! تا آن موقع من چنان دبدبه و کبکبه‌ای در میان هوادارانم به هم زده‌ام و صاحب آنچنان نفوذی شده‌ام که بدون خواست من کاری از پیش نمی‌رود! حتی ممکن است هوادارنم در مقام دفاع از ساحت قدسی من بخواهند سرت را به باد بدهند! یا حداقل چنان ناله‌هایت را بی‌آبرو کنند که دیگر رویت نشود بگویی زمانی نالیده‌ای! البته کمتر کسی آنچنان ابله است که به عوض آنکه بیاید و به آسانی از موقعیت‌هایی که یک امضای من می‌تواند برایش فراهم کند سود ببرد؛ بخواهد وارد مبارزه با من شود! نه این دیگر آخر بی‌فکری و هدر دادن وقت است!

- مثلاً چه موقعیت‌هایی استاد؟

- پس من داشتم تا حالا داستان حسین کُرد را برایت می‌گفتم؟! خب شنیده شدن ناله‌هایش! همین چیزی که اکنون من و تو با هم قرارش را گذاشته‌ایم! با تمام آن توضیحاتی که دادم چیز کمی است؟

- نه نه.. اصلاً چیز کمی نیست استاد.. ولی..

- ولی چه؟

- ولی شما با قواعد دست ‌و پاگیری که برای نالیدن وضع کرده‌اید؛ همه را از نالش فراری می‌دهید!

- نه اشتباه نکن.. همه فراری نمی‌شوند..

- چطور؟

- مثلاً خود تو.. اگر طبق قرارهایمان جلو برویم، یعنی همه جا از من تعریف کنی و هر چه را هر جا گفتم و نوشتم چنان تفسیر کنی که شاهکار تمام عیاری جلوه کند، آنگاه تو نیز شریک کار من خواهی بود و از این شراکت، من نیز هوایت را خواهم داشت..

- یعنی متقابلاً شما نیز مرا باد خواهید کرد؟!

- اوهوم!

- ولی استاد اینطوری که دیگر نشانی از نالیدن‌های حقیقی من باقی نخواهد ماند.. تبدیل به دروغ‌هایی برای پول در آوردن و یا به تعبیر شما کسب موقعیت و شهرت خواهند شد! اصلاً.. اصلاً دیگر برای مردم هم معلوم نخواهد شد کدام ناله یک ناله‌ی واقعی بوده یا کدام یک ناله‌ی دروغین تنظیم شده و شاهکاریده شده!!

- شاید حق با تو باشد ولی این تنها راهی است که برای خوانده شدن و شاهکار شدن ناله‌هایت باید طی کنی.. مگر این را نمی‌خواهی؟!

- نه به خدا.. من این را نمی‌خواهم.. من فقط می‌خواهم درد خودم را در حد و اندازه‌ای که دارد نشان دهم همین.. شاهکار ناله دیگر چیست؟! من نمی‌خواهم مردم از شنیدن یا خواندن ناله‌ام، از شنیدن داستان سوختنم برایم آفرین بگویند و به‌به! یا لایکم کنند و برایم گل بفرستند و کف بزنند.. من می‌خواهم به جای اینکه بیایند و ناله‌ام را تشریح و جراحی کنند که فلان آه را چگونه و با چه ریتمی بیرون داده‌ام؛ یا فلان آخ را چگونه گفته‌ام و آیا زیبا گفته‌ام یا نه، و همچنین آیا ناله‌ام دارای محورهای عمودی و افقی هست یا نه، با من همدردی کنند. مرا دلداری دهند.. آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید.. من نمی‌دانم نالیدن حرفه‌ای یعنی ناله‌ی کسی که کار و پیشه‌اش نالیدن است چگونه است؟! یا چنین کسی چگونه آدمی است؟! من.. من فقط دارم از تنهایی دق می‌کنم.. از شکلک اشک و گریه و فریادهای مجازی در دنیای مجازی خسته شده‌ام.. از اسارت دارم از پا درمی‌آیم.. آه.. خدا...!

- انگار برگشتی سر خانه‌ی اول! استاد استاد گفتن‌هایت هم کمتر شده.. به هر حال هیچ راه دیگری نیست.. ناله‌ی تو باید به وسیله‌ی من یا کارشناسان و دارندگان فوق تخصص ناله تأیید شود.. اگر ناله‌ات کلاسیک است باید در یکی از قالب‌های تثبیت شده و شناخته شده‌ی ناله قرار بگیرد مثلاً: غزل، دوبیتی، رباعی، مثنوی و... و باید کاملاً مواظب باشی که وزن عروضی ناله‌ات را در تمام ابیات رعایت کنی. همچنین به قافیه‌ها دقّت کافی داشته باشی و مخصوصاً قافیه‌ی معیوب و شایگان نداشته باشی.. حالا بگذریم از اینکه حتی اگر همه‌ی اینها را هم رعایت کردی؛ باز هم ناله‌ات ناله نمی‌شود چون چیزهایی که در ناله‌ات می‌گویی نباید از نظر من تکراری و کلیشه‌ای باشند.. ترکیب ها و تشبیهات و استعاره‌هایت باید به روز باشند.. مطابق با عصر دیجیتال! یا اگر ناله‌ات از نوع جدید است؛ که دیگر سروکارت به طور کامل با نظریات و قواعدی است که من و چند نفر دیگر وضع کرده‌ایم و البته فقط خودمان هم از آنها سر در می‌آوریم..!

- ولی من اگر بخواهم ساعت‌ها سرگرم تنظیم ناله‌ام شوم که شما و سایر حضرات و استادان عالیمقام نالش تأییدش نمایید؛ اصلاً علت ناله‌ام را از یاد خواهم برد! اصلاً ناله‌ای هم برایم نمی‌ماند! فقط خستگی می‌ماند و بس!

- چاره‌ی دیگری نیست.. اگر می‌خواهی بنالی، بنال ولی طبق قواعد یا طبق قراردادمان رفتار کن یا برو سراغ یک روش دیگر!

- روش دیگر؟!

- مثلاً نقاشی.. موسیقی.. یا فیلم! هرچند البته آنجاها هم خیلی فرقی با اینجا ندارد! آنجا هم قواعد خودش را دارد تا ناله‌های نابت شنیده یا دیده شوند!

- آه..

- ببینم اصلاً چه کار به این کارهای فرهنگی داری؟! تو را چه به این کفش‌های چندین شماره از خودت بزرگ‌تر؟! برو بزن توی خط دود و دم و ناله‌هایت را حلقه‌حلقه بده هوا..! فکر نکنم آنجا دیگر امتحان ورودی داشته باشند! خیلی با مرام هستند! در جا ناله‌هایت را با روی باز تأیید می‌کنند.. اگر هیچکدام از این روش‌ها را هم نمی‌پسندی خب.. همان بهتر که..

- خفقان بگیرم..!

- ...

***

آیا تنهاتر از بشر امروز هست؟؟


برچسب‌ها: طنز ادبی نقدی بر نقد ادبی
[ شنبه 25 مهر 1394 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 

آهای ارباب از اون بالا

 کرم کن یک سبد کالا


نگو نیستی تو مشمولش

بده حالی به بد حالا


همه نفت و همه گازم

واسه اون بابک نازم


واسه اونها که دلسوزن

شب و روز کیسه می‌دوزن

 

 به من هم روز پیروزی

عطا کن یک سبد روزی!

و

 


برچسب‌ها: سبد کالاروز پیروزیسالگرد انقلاب
[ سه شنبه 22 بهمن 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اخیراً جناب ایکس (چون ایشان در هیچ نام و تعریفی نمی گنجند) در پاسخ به علل گرانی و تورم و سقوط شدید ارزش پول مملکت طی مصاحبه ای فرمودند:

- پول مردم یک سوم شده در جیب چه کسی رفته است؟ پس یک عده پولدارتر شده اند...

شاید بتوان به جرئت گفت که از بین تمام افاضات و پاسخ های کارشناسانه ی ایشان به پرسش های مطرح شده، این پاسخ که نظر به گفته های پیش و پس از آن با هدف توجیه تورم و گرانی و سقوط ارزش پول کشور صورت گرفت؛ خود به تنهایی کافی است تا باب جدیدی در حوزه ی منطق و اقتصاد گشوده شود که البته این در تخصص کسانی چون اینجانب نیست. فقط آنچه که در این چند سطر می خواهم بدان اشاره کنم، استنتاجی است که می توان از فرمایشات آقای ایکس به عمل آورد:

« تورم و گرانی مشکلی نیست. اصولاً جای انتقاد ندارد چون در تورم و گرانی که قیمت ها بالا می رود، به تعبیر دیگر بدین معناست که پول از جیب عده ای از مردم، به جیب عده ای دیگر از مردم منتقل می شود که این صرفاً یک جابه جایی ساده است. یعنی اگر عده ای از مردم در نتیجه ی گرانی مجبورند پول بیشتری بابت اجناس و کالاهای مورد نیاز خود پرداخت نمایند و البته بدین علت نیز فقیرتر می شوند؛ ابداً اشکالی ندارد چرا که در واقع پول ایشان به جیب کسان دیگر یا به عبارت جناب ایکس، به جیب مردم دیگر رفته است. و اگر آنها فقیرتر شده اند در عوض عده ی دیگری پولدارتر شده اند. خوب کجای این تحلیل اشتباه است؟! معلوم است که هیچ جا! چون در هر صورت مقدار کل پول موجود کم و زیاد نشده است! درست مانند قانون بقای ماده و انرژی در فیزیک! پس این یک قانون فیزیکی است! بسیار خوب.. اکنون از همین تز بی عیب و ریاضی آقای x ، می توانیم دست کم یک نتیجه ی بسیار مهم و البته شگفت انگیز دیگر نیز بگیریم که بدون تردید حقانیت شهرت و اعتبار دیدگاه های آدام اسمیت و میلارد کینز و مارشال و .... را مورد تردید جدی قرار خواهد داد:

 دزدی در هر فرم و شکل آن (از آفتابه دزدی گرفته تا  رشوه گرفتن و اختلاس های آبرومندانه ی 3000 میلیاردی) ضرورتاً پدیده ای منفی نیست، چون در اساس فرآیندی اقتصادی است که طی آن صرفاً پول عده ای از مردم، به جیب مردم دیگر می رود. به عبارت دیگر فقط گردش پول در میان مردم است. همین! »

 

لینک دانلود پرسش و پاسخ:

wdl.persiangig.com/pages/download/


برچسب‌ها: دزدیاختلاسمصاحبه ی اخیر احمدی نژادتورمگرانی
[ چهار شنبه 9 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

سلام خدا / با اینکه دیگه هیچ اعتقادی به وجود پر برکت!!! تو ندارم ولی باز هم مثل همیشه میخوام با تو حرف بزنم / نمی دونم چرا!! شاید برای اینکه تو بیکار ترین موجودی هستی که من می شناسم

می دونی چیه؟ من دیگه خسته شدم / یعنی ما هممون دیگه خسته شدیم

ما گرسنمونه/ ما سردمونه/ غذا میخوایم/ جای گرم میخوایم

امشب یه شب سرد زمستونیه / بابا وقتی از در خونه اومد تو باز هم مثل همیشه زود رفت تا بخوابه ، سراغ غذا نرفت چون می دونست اجاق خالیه

بابا این روز ها تا از سر کار میاد خونه از ترس اینکه بهش نگیم فلان چیزرو میخوایم زود خودشو میزنه به خواب / آخه بابا خیلی غرور داره ، نمی تونه بمون بگه ندارم

داداش هنوز تو خیابونا دنبال آدم پولدارا میگرده / داداش شغل نسبتا خوبی داره از آدمای بالا شهری یواشکی بدون اینکه خودشون متوجه بشن پول قرض می گیره ولی دیگه بهشون پس نمی ده ، آخه دیگه پیداشون نمی کنه

داداش داره پولاشو جمع میکنه تا عید با دوستاش بره شمال / میگه جای خیلی قشنگیه ، مثل بهشت می مونه ، هم سبزه هم آبی

راستی یادم رفت بگم آبجی معمولا شب نمیاد خونه آخه اون شبها تا صبح کار میکنه ، صبح ها تا عصر می خوابه ، عصر ها هم میره دنبال مشتری / اون دیگه واسه خودش کار میکنه / قبلا با یه خانمی کار میکرد که بهش می گفت خاله

آبجی میخواد پولاشو جمع کنه بره دبی ، می گه اونجا بیشتر قدر ماها رو می دونن

ساعت از 10 گذشته ولی هنوز مامان داره واسه اون خانمه که یه دونه از اون ماشینای با کلاس داره و همیشه مامان میره خونشون کمکش کنه تا خونشو تمیز کنه سبزی خرد میکنه / اخه اون خانمه فردا مهمون داره ، مامان باید دوباره بره خونشون

تلویزیون همینجوری داره واسه خودش اخبار نشون می ده / یه عالمه آدم ریختن تو خیابونا داد میزنن:یه چیز هسته ای حق مسلم ماست

من مطمئنم که اونام گرسنشونه

ولی نمیدونم این چه ربطی داره به گرسنگیشون

ولی لابد اون چیز هسته ای هم یه چیزی مثل تخم مرغ می مونه ولی از نوع هسته داره شه

خدایا هنوز بیداری؟ یا مثل همیشه وسط حرفهای من خوابت برده؟

دلم واسه تو هم می سوزه ، آخه تو هم دیگه نمی تونی کاری بکنی

تو هم هر وقت ما بنده ها ازت یه چیزی بخوایم ، مثل بابا از رو شرمندگی چشماتو می بندی و خودتو می زنی به خواب

اصلا تو هم بخواب ، من خودم یه روزی بزرگ میشم / از تو هم بزرگتر ، درسامو میخونم میرم دکتر میشم، اونوقت پولامو جمع میکنم / اونوقت واسه همه ی آدما نون می خرم اگه پولم اضافه اومد یکی دیگه هم براشون میخرم ، تا یکیشو بخورن ، یکیشو بذارن تو سفره هاشون / آخه بابا میگه اون قدیما تو سفره ی همه ی آدما نون بوده

بابا میگه اون قدیما بابا ها واسه بچه ها نون میاوردن / خواهرها شبها تو خونه های خودشون میخوابیدن / داداش ها تو مغازه ها کار میکردن نه تو خیابونا

بابا میگه اون قدیما شبها کسی گرسنه نمیخوابید

اون آقا تو اخبار داره میگه امروز کار لوله کشی گاز به ارمنستان تموم شده / یعنی ما میخوایم به اونا گاز بفروشیم اونا به ما نون بدن ؟؟؟

منبع: cloob.com

 

 


برچسب‌ها: نقد طنز کمدی واژه ها دردنوشته ها
[ چهار شنبه 26 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ما يك رفيقي داشتيم كه از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود (ديگر حسابش را بكنيد كه او كي بود) اين بنده خدا به خاطر مشكلات زيادي كه داشت نتوانست درس بخواند و در دبيرستان درس را طلاق داد و رفت سراغ زندگيش. زده بود توي كار بنائي و عملگي ساختمان (از همين كارگرهائي كه كنار خيابان مي ايستند تا كسي براي بنائي بيايد دنبالشان) از اينجاي داستان به بعد را خود اين بنده خدا تعريف مي كند: يه روز صبح زود زدم بيرون خيلي سرحال و شاد. با خودم گفتم امروز چهل، پنجاه هزار تومن كار ميكنم. حالا ببين! اگه كار نكردم! نشونت ميدم! (اينگفتگو ها را دقيقا با خودش بود!!) خلاصه كنار خيابون مثل هميشه منتظر بوديم تا يه ماشين نگه داره و مثل مور و ملخ بريزيم سرش كه ما رو انتخاب كنه. يه دفعه ديديم يه خانم سانتال مانتال با يه پرشياي نقره اي نگه داشت اولش همه فكر كرديم ميخواد آدرس بپرسه واسه همينم كسي به طرف ماشينش حمله نكرد. ولي يهو ديدم از ماشين پياده شد و يه نگاه عاقل اندر سفيهي به كارگرها انداخت و با هزار ناز و ادا به من اشاره كرد گفت شما! بيايد لطفا! من داشتم از فرط استرس شلوار خودم را مورد عنايت قرار مي دادم. رسيدم نزديكش كه بهم گفت: ميخواستم يه كار كوچيكي برام انجام بديد. من كه حسابي جا خورده بود گفتم خواهش مي كنم در خدمتم.
سوار شديم رفتيم به سمت خونه ش. تو راه هي با خودم مي گفتم با قيافه اي كه اين خانم داره هيچي بهم نده حداقل شصت، هفتاد تومن رو بهم ميده! آخ جون عجب نوني امروز گيرم اومد. ديدي گفتم امروز كارم مي گيره؟ حالت جا اومد داداش؟! (مكالمت دروني ايشان است اينها!)
وقتي رسيديم خونه بهم گفت آقا يه چند لحظه منتظر بمونيد لطفا. بعد با صداي بلند بچه هاشو صدا كرد: رامتين! پسرم! عسل! دختر عزيزم! بيايد بچه ها كارتون دارم! پيش خودم مي گفتم با بچه هاش چي كار دار ديگه؟ البته از حق نگذريم بچه هاش هم مودب بودن هم هلو!!
بچه هاش كه اومدن با دست به من اشاره كرد و به بچه هاش گفت: بچه هاي گلم اين آقا رو مي بينيد؟ ببينيد چه وضعي داره! دوست داريد مثل اين آقا باشيد؟ شما هم اگر درس نخونيد اينطوري مي شيدا! فهميديد؟! آفرين بچه هاي گلم حالا بريد سر درستون!
بچه هاش هم يه نگاه عاقل اندر احمقي! به من انداختن و گفتن چشم مامي جون! و بعد رفتند.
بعد زنه بهم گفت آقا خيلي ممنون لطف كرديد! چقدر بدم خدمتتون؟ منم كه حسابي كف و خون قاطي كرده بودم گفتم: - همين؟ گفت: - بله گفتم: - ميخوايد يه عكس از خودم بهتون بدم اگر شبا خوابشون نبرد بهشون نشون بديد تا بترسن و بخوابن؟ گفت: - نه ممنونم نيازي نيست! فقط شما معمولا همون اطراف هستيد ديگه؟!! گفتم: - خانم شما آخر ديگه آخرشي ها! گفت: خواهش مي كنم لطف داريد آقا!! اگر ممكنه بگيد چقدر تقديمتون كنم؟ منم كه انگار با پتك زده باشن تو سرم گيج گيج شده بودم و گفتم: شما كه با ما همه كار كرديد خب يه قيمت هم رومون بذاريد و همون رو بديد ديگه! زنه هم پنج هزار تومن داد و گفت نياز نيست بقيه ش رو بدي بذار تو جيبت لازمت ميشه!
نتيجه گيري اخلاقي: اگه درس نخونيد مثل رفيق ما ميشيد

[ دو شنبه 10 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب