نفرت 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

نفرت به آنكه پرنده را در قفس، ماهي را در تنگ و دهان را بسته مي خواهد..

[ پنج شنبه 23 خرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در رابطه با پیدا شدن یک نوزاد چینی در لوله ی فاضلاب

 

- اینجا کجاست؟.. اینجا کجاست؟.. من به کجا آمده‌ام؟.. مادر؟! مادر؟! من گرسنه‌ام!.. سردم است!.. سردم است!.. اینجا چقدر تنگ و بدبوست!.. خدایا..! من شیر می‌خواهم..! گرسنه‌ام! چرا کسی مرا در آغوش نمی‌گیرد؟! چرا کسی صدای گریه‌های مرا نمی‌شنود؟! چرا اینجا اینقدر بدبوست؟! مادر؟! مادر جان؟! چرا مرا نمی‌بوسی؟! مادر کجایی؟! من آمده‌ام! من به دنیا آمده‌ام! پس چرا خبری از یک بستر گرم و نرم نیست؟! خدایا.. نمی‌توانم سرم را حرکت بدهم! چیز سفتی مرا اذیت می‌کند.. چقدر تاریک است! من می‌ترسم مادر جان! به من شیر بده! تو را خدا به من شیر بده! مرا در آغوشت بگیر! پس چرا نیستی؟! مادر اینجا تاریک است! چشم‌هایم می‌سوزند.. چشم‌هایم اذیت می‌شوند.. مادر! من تو را می‌خواهم.. من گرسنه‌ام.. مادر؟! چرا صدایت را نمی‌شنوم؟! چرا به من نمی‌گویی عزیزم؟! چرا صدای خوشحالی و خنده از کسی نمی‌شنوم؟! کسی از آمدنم خوشحال نیست؟! چرا؟! مگر من چه کرده‌ام؟! مگر به دنیا آمدن یک نفر، مادرش را خوشحال نمی‌کند؟! آآآخ!! من شیر می‌خواهم!! شیـــــــــــر!! گرسنه‌ام.. خدا؟! خدا؟! تو هم نیستی؟! خودت به من گفتی به دنیا بیایم! پس چرا اینجا اینطوری است؟! دنیا این جای تنگ و تاریک و بدبوست؟! چرا ‌گفتی دنیا جای قشنگی است با شیر و گل‌ها و پرنده‌ها و آسمان آبی؟! این‌ها کجا هستند؟! چرا من در این جای تنگ و سرد گیر افتاده‌ام؟! خدا جان؟! کجا هستی؟! کجا رفتی؟! تو هم مرا تنها گذاشتی؟! خدا چقدر خسته شده‌ام.. دست‌ها و پاهای کوچکم را به زور می‌توانم حرکت بدهم.. از بس فریاد زدم و گریه کردم، گلویم درد گرفت.. من شیر می‌خواهم.. من خسته‌ام.. من سردم است.. چرا اینجا افتاده‌ام؟؟ مادر؟! مااااادر؟! مااااااااااااااااااااااااادر؟!.. کجایی؟! چرا مرا اینجا انداخته‌ای؟! چرا؟! مرا دوست نداشتی؟! پس.. پس چرا.. چرا مرا به دنیا کشاندی؟! چرا؟! خب.. مرا بر سر راهی می‌گذاشتی تا شاید کسی دلش به حالم بسوزد و مرا با خود ببرد.. چرا این کار را با من کرده‌ای؟! چرا مرا در اینجای ناآشنا تنها گذاشته‌ای؟! مادر؟! چرا مرا نخواستی؟! من چه گناهی کرده‌ام؟! من فقط تو را داشتم.. اگر تو مرا دوست نداشته باشی دیگر چه کسی دوست دارد؟! آیییییییی.. چیزی چشم‌هایم را می‌سوزاند.. گرسنه‌ام.. شیر می‌خواهم.. سردم است.. چیر خیس و سردی در اطرافم حرکت می‌کند.. دست‌ها و پاهای کوچکم را دیگر احساس نمی‌کنم.. مادر.. ماااااااااااااااادر جان.. آغوشت را می‌خواهم.. دلم برایت تنگ شده است.. من آغوش گرم تو را می‌خواهم نه این جای سرد را.. نه این جای تنگ و تاریک و بدبو را.. مااادر جان.. مادر خوبم.. مادر عزیزم.. دیگر نمی‌توانم گریه کنم.. توان گریه کردنم تمام شده.. فقط می‌توانم آهسته ناله کنم و صدایت بزنم.. آآآآآآآآآآآخ چقدر تنهایم.. انگار دنیا برای من در همین جا دارد به آخر می‌رسد.. م..م..ما.ا.ا..د..ر..  


برچسب‌ها: کودک آزارینوزادکشی
[ چهار شنبه 8 خرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نمی‌دانم سحر کی خواهد آمد

از دیار شرق این افسانه‌ی تاریک

 

نمی‌دانم در این وادی که مُردن،

قصّه‌ای شیرین‌تر از امید و آزادیست؛

سخن از زندگی آیا چو هزلی نیست؟!  

 

نمی‌دانم..

 

ولیکن ای چو من جوینده‌ی خورشید! می‌دانم:

که نقش آن حقیقت آتشِ خورشید قلب ما

هم اینک نیز

در این وادی شب‌آیین تواند – گرچه اندک –

رباید از رخ این زندگی گاهی غبار تیرگی را..

 


برچسب‌ها: شعر نووادی شب آیینامید و آزادی
[ جمعه 3 خرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب