خبرهای تکراری فراموش شده(حقوق شهروندی و مدرسه ای که سوخت) 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

شاید سال هاست که دیگر خبرها چندان غیر منتظره نیست. عجیب نیست. باورنکردنی نیست. اصولاً جدید نیست: کلاسی پر از دانش آموز در آتش سوخت. همین! کمی پیشتر اتوبوسی پر از دانش آموز واژگون شد. کمی پیشتر هم یک اتوبوس دیگر. چندی قبل تر سقوط های پی در پی هواپیماهای مدرن و امروزی توپولوف. جریان همیشگی مرگ های طبیکوک (طبیعی و مشکوک) این و آن در فلان جا. زلزله های بسیار قدرتمند 5 و 6 ریشتری با برجای نهادن هزاران کشته و زخمی و بی خانمان و البته رسیدگی های سریع و چند ساله برای بازسازی و جبران خسارات. بردن چند هزار میلیارد پول ناقابل از جیب مردم کریم و بخشنده. فرو رفتن هر ساله ی 5/7درصد از خانواده های ایرانی به زیر خط فقر در نتیجه ی هزینه های اندک درمان. شلیک قیمت ها به سوی ستارگان با سرعتی لاکپشتی شاید در حد فراتر از نور. و کشته شدن چند کارگر معدن بی احتیاط بر اثر انفجار در طبس. نه نه.. می بینید؟ جداً خبرها جدید نیست و من اطمینان دارم که در این مورد با من موافقید. در مورد این آخری –که البته مطمئناً آخری هم نیست - مثل همیشه کمی سر و صدا بلند شد. قبل از همه از خود دانش آموزان سوخته وقتی داشتند می سوختند. بعد از خانواده هایشان. بعد روزنامه ها و رسانه ها. مصاحبه ها و مقاله ها. اظهار نظرها. از تحلیل گران. راه یافتگان مجلس و البته از جناب وزیر و عذرخواهی ایشان تا قیامت. دیگر از خبرهای بسیار تکراری تر اوضاع عالی اقتصادی از جمله بیکاری و مفاسد اجتماعی و هزاران معضل ریز و درشت بی اهمیت دیگر که چیزی نمی گوییم. ولی بگذارید از میان این همه یک مورد شخصی را برایتان نقل کنم:

 

امروز یکشنبه(26/9/1391) همراه با یکی از دوستان در میزگردی با موضوع حقوق شهروندی شرکت نمودیم. آن هم در دفتر مدرسه ای که با بیش از 400 دانش آموز هر آن احتمال فروریختنش می رفت. دیوارها نم زده، ترک خورده و نیمه فرو ریخته با فضاهایی آب گرفته و دخمه هایی تاریک و وحشتناک به اضافه ی موزاییک هایی سیاه و فرسوده که ما را به یاد جاهایی می انداخت و در بین تمام اینها بر تابلوی اعلانات مدرسه، شعر یک دانش آموز کلاس ششم درباره ی خدا لبخندی بر آن همه زیبایی می زد. در کنار این ساختمان مهندسی و مدرن، ساختمان نیمه کاره ای که قرار بوده مدرسه ی جدید باشد؛ در گوشه ای از حیاط مدرسه، زیر چشمی ما را نگاه می کرد. چرا نیمه کاره؟! این را ما پرسیدیدم. جواب این بود: پیمانکار ورشکست شده. چرا؟ این را دیگر نپرسیدیم. ولی حس ششم (بخوانید کمی عقل و تجربه) به ما می گفت که چون به این پیمان کار ستمکار حق و حقوق زیادی داده اند. میزگرد شروع شد. از مفهوم و تاریخچه ی حقوق شهروندی گفتیم و از مفاد این حقوق و صد البته بیشتر از این حقوق؛ از مسئولیت های شهروندان و وظایف و تکالیف آنها در برابر دولت خدمتگزار داد سخن دادیم. چرا بیشتر؟ خوب شاید چون دولت به همه ی مسئولیت های خودش در قبال شهروندان در تمام ابعاد عمل نموده و تمام حقوق آنان را تأمین کرده است و فقط مانده است عمل کردن شهروندان به وظایف و تکالیف و مسئولیت هایشان. شاید کمی هم به خاطر اینکه طبق اظهار نظر یکی از حاضران در جلسه، اوضاع مناسب برای عمل کردن طبق یکی از مفاد حقوق شهروندی و بیان بعضی چیزها نبود(همان آزادی بیانِ نه چندان لازم). بی تردید نفس برگزاری این میزگرد امتیاز مثبت خود را گرفت. چرا که اساساً مطرح نمودن مفهومی با نام حقوق شهروندی، حداقل می تواند به معلومات و دانش ما بیفزاید. ولی من.. من دقیقاً نمی دانم چرا از وقتی که این میزگرد تمام شد تا کنون، احساس چندان خوشایندی ندارم. شاید به این دلیل که در ضمن صحبت ها به علت ضیق وقت، خیلی چیزها را از قلم انداختم. خیلی چیزها و در واقع اصل چیزها را. از جمله:

هشــــــــــــدار به حاضرانِ در میزگرد حقوق شهروندی در خصوص احتمال ریزش دیوارها و ساختمان مدرسه در حین برگزاری میزگرد،

 اشاره به شعر آن دانش آموز شاعر دبستانی درباره ی خدا،

 و همچنین اشاره ای به این همه خبرهای تکراری همچون این خبر که:

کلاسی پر از دانش آموز در آتش سوخت و وزیر محترم تا قیامت عذرخواهی کرده است..

 


برچسب‌ها: نقد
[ یک شنبه 26 آذر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

خبر رسید که در سحرگاه دیروز پنجشنبه 1391/9/9 صباح هورامی یکی از هنرمندان خوش صدای گویش هورامی از گویش های مهم زبان کردی بر اثر سکته در یکی از بیمارستان های شهر سلیمانیه ی کردستان عراق دار فانی را وداع گفته است. خبر ناگواری بود. شخصاً به عنوان یکی از مشتاقان صدای این هنرمند ارزنده، بسیار متأثر شدم و این را ضایعه ای برای موسیقی کردی می دانم. به باور اینجانب، صباح هورامی یکی از نقاط عطف در ترانه های هورامی بود. چرا که ایشان نه تنها به عنوان یکی از نخستین هنرمندان، موسیقی سازی را در ترانه های اصیل هورامی مورد استفاده قرار داد؛ بلکه این تلفیق را به گونه ای انجام داد که بر خلاف بسیاری دیگر از خوانندگان کرد و سورانی زبان، اصالت ترانه ها و آوازهای هورامی کاملاً حفظ گردد. بازخوانی بسیار زیبای ترانه ی فولکلوریک «کورپه که ی قه د باریک» به وسیله ی صباح هورامی، یکی از به یادماندنی ترین و نمونه های بارز هنر درخشان این هنرمند فقید است. یادش گرامی..

منبع عکس از کردپرس


برچسب‌ها: نقدپراکنده ها
[ جمعه 10 آذر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بدون شک در هر زمینه ای از حوزه های گوناگون فعالیت انسانی، خصوصاً حوزه های هنر و ادبیات، هماره می توان نمونه های درخشانی را یافت که به تمام معنا حافظ آبرو و اعتبار حوزه ی خود بوده و می توانند به عنوان یک معیار فراچشم کسانی باشند که در این مسیرها راه می پیمایند. تا جاییکه به فیلم و هنر هفتم مربوط است؛ اینجانب شخصاً -نه به عنوان کسی که به طور حرفه ای در این زمینه کاری کرده باشد؛ بلکه به عنوان یک علاقمند و بیننده ی دقیق- می توانم سخن از سه اثر سینمایی به میان آورم که به جد می توان گفت نمونه هایی از آثار سینمایی جدی به شمار روند. آثاری که فارغ از دنیای تجارت و بازار سرگرمی، مرتبه ی والایی از هنر و روح انسانی را به نمایش می گذارند. این سه عبارتند از: راه های افتخار ساخته ی استنلی کوبریک و محصول 1957، رستگاری از شاوشنگ ساخته ی فرانک دارابونت و محصول 1994 و همچنین ذهن زیبا ساخته ی ران هوارد و محصول 2001 می باشد. و اکنون بر آنم که اثر دیگری را نیر به این لیست اضافه کنم: مورد عجیب بنجامین باتن ساخته ی دیوید فینچر و محصول 2008. بی آنکه بخواهم هیچ اشاره ای به داستان این چهار فیلم داشته باشم؛ آنهایی را که خواهان دیدن تجاربی ارزشمند در خصوص هنر هفتم و آثار سینمایی موفّق بوده و خواهان خاطره ای زیبا و ماندگار می باشند؛ به دیدن این چهار شاهکار جدّی و پر مایه ی هنری توصیه می نمایم..


برچسب‌ها: پراکندهنقد
[ پنج شنبه 9 آذر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 تک درختی تیره بختم
که در سکوت صحرا فریاد من
شکسته در گلویم

تک درختی بی پناهم
که دشت آرزوها گردید آخر
مزار آرزویم

خشک و بی بارم پس ثمرم کو
آن شادابی آن برگ و برم کو
دور از یاران بی توشه و برگم
همخانه محنت همسایه مرگم
بر رخسارم غبار غم نشسته
طوفان از من چه شاخه ها شکسته

چو نهال زهر آلوده همه کس از من بگریزد
نه کسی با من بنشیند نه کسی با من آمیزد

گویم غم خود را با خار بیابان
در سینه نهفتم اسرار بیابان
در دل شب سکوت صحرا بود غم افزا آه
از تو جدا بگویم ای مه حدیث خود با ماه

تک درختی تیره بختم
که در سکوت صحرا فریاد من
شکسته در گلویم

تک درختی بی پناهم
که دشت آرزوها گردید آخر
مزار آرزویم...



برچسب‌ها: شعر فارسی
[ پنج شنبه 9 آذر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

آن شهید مظلوم و این ضریح طلای 138 کیلوگرمی..!!

به‌کارگیری 138 کیلوگرم طلا و 6500 کیلوگرم نقره برای ساخت ضریح یکی از امامان

 


 

حتماً ادامه ی عکس ها را نیز ببینید


برچسب‌ها: نقدفتودرددورترینان
ادامه مطلب
[ یک شنبه 5 آذر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

با اين جملات بيگانه نيستيد، فرقي نمي کند که توي تاکسي باشيد ، مهماني ياحتي يک جلسه اداري در سطح کارشناسي و احياناً بالاتر، اين ديالوگ ها رد و بدل مي شود؛ مربوط به امروز و ديروز و اين دولت و آن دولت نيست، جملات کليشه اي و تهوع آوري که بهترين بهانه براي توجيه کار نکردن و قانون گريز و قانون ستيز بودن است.

گله کردن و شاکي بودن از روزگار و پيشرفت ديگران را با حيرت و حسرت نگاه کردن و افسوس خوردن و به معجزه اميدوار بودن يکي از بخش هاي لاينفک زندگي ايراني است، به رفتار خود و اطرافيان تان به دقت خيره شويد:

- فلان کارمند به جاي آنکه کارش را انجام بدهد ساعت ها در مورد اينکه مردم ژاپن پشتکار دارند و آلماني ها دقيق هستند و وجدان کاري دارند حرف مي زند و مثال و آيه مي آورد! اما کار خودش را انجام نمي دهد و ارباب رجوع بيچاره را به فردا حواله مي دهد.

- راننده تاکسي در حاليکه کمربند ايمني را نبسته و احتمالا! سيگاري هم لاي انگشتانش است و براي رفاه حال مسافرين خيلي گرامي! آن را از شيشه بيرون گرفته است، وقتي کسي از او سبقت مي گيرد شروع مي کند که اي بابا! توي اين ممکلت فرهنگ نمانده، از رانندگي مان معلوم است، ببين چطور سبقت مي گيرند، چطور رانندگي مي کنند! بعد چند متر جلوتر خودش بدون آنکه راهنما بزند توي خيابان فرعي مي پيچد، اگر کسي اعتراض کند هم با استفاده از ادبيات غني پارسي به او مي گويد کوري؟مگه نمي بيني دارم مي پيچم! هر جا هوس کند توقف مي کند، کرايه را دولا پهنا حساب مي کند و اگر در را کمي محکم ببندي حتماً از واژگان بالاي هيجده سال در حقت استفاده مي کند، خواه اينکه بلند بگويد و خواه وقتي کمي دور شدي يا حتي دلش! اما قطعاً مي گويد!

- حتي قبل از اينکه دولت با کوروش صميمي شود هم شور و شوق ملي گرايي و دوست داشتن بوم و بر و مام ميهن يک علاقه عميق در ميان ايرانيان بوده است، جواني خوش قد و بالا در حاليکه گردنبدي از فروهر را به گردن انداخته و قطعاً حس عميق ايران دوستي دارد باقي مانده بستني اش را پرت مي کند گوشه خيابان و اصلاً عين خيالش نيست که اين گوشه خيابان نيز بخشي از ايراني است که او سربلندي و آبادي و آزادي اش را دوست دارد!
بخشي از همان خاک آريايي که او ساعت ها در مورد اينکه چطور هخامنشي ها آن را حفظ کرده اند يا گسترده اند کتاب خوانده است!

- فلان مدير پشت تريبون ساعت ها در مورد تاريخ و فرهنگ پر شکوه و پر عظمت ايران سخنراني مي کند و بعد که از جلسه بيرون مي آيد و گوشي اش زنگ مي خورد و خبر از پروژه مي دهند و اينکه ممکن است بخشي از يک جنگل را تخريب کند، با اعتماد به نفس دستور مي دهد: عيبي ندارد!  اين همه نابود کردند چيزي نشد حالا واسه دو تا دار و درخت پروژه بخوابه؟!

- خانم خانه با آنکه به اندازه کافي پول در اختيار داشته ولي هيچوقت مديريت مالي درستي ندارد اما به خودش اجازه مي دهد تمام سياست هاي اقتصادي بانک جهاني، صندوق پول، وال استريت، بازار بورس دبي و ... را زير سوال ببرد و ناقص و ناکارآمد لقب بدهد و چه بسا ته دلش هم بگويد که اگر من مدير آنجا بودم مي دانستم چطور عمل کنم!

- آقاي حجره دار در حاليکه مست و سرخوش از آبگوشت و دوغ سر شب پايش را دراز کرده است و از معامله امروزش کيفور است و احتکار رندانه برخي از کالاهاي مورد نياز مردم را نشانه هوشمندي و بازار شناسي خود مي داند، وقتي تلويزيون خبر مي دهد که در دارفور جنوبي دو قبيله به جان هم افتاده اند، مي گويد: کار همين صهيونيست هاست، همين يهودي ها مال پرست که کارشان زجر دادن مردم است و سر سوزني انصادف ندارند!

هر کدام از شما مي تواند با مثال هاي نغز و خاطرات شيرين تر بر بلنداي اين سياهه بيفزايد.
بعيد مي دانم در تاريخ هيچ کشوري اندازه ايران ناله و نفرين وجود داشته باشد، هر روز از مهد کودک گرفته تا مسجد و مدرسه شعار "مرگ بر" به آسمان بلند است، دعايمان سرنگوني اين و آن است اما براي آباداني چه مي کنيم؟ از کنفوسيوس نقل مي کنند به جاي نفرين کردن تاريکي بلند شو و شمعي روشن کن!
کار بسياري از ما نفرين کردن است، چون به انرژي چنداني نياز ندارد، از خودگذشتگي و ايثار نمي طلبد و از همه مهمتر اينکه قرار نيست چيزي از جيب مان برود!

روح کار و شوقمندي براي تاثير گذاري در سطح نازلي قرار دارد، بسيار از تصميم هاي دولتي ( فارغ از نوع دولت اش) با مقاومت جانانه هموطنان روبرو مي شود، مديران براي افزودن بر منافع خود مي جنگند و مردم براي از دست ندادن داشته هايشان به ترفند هاي دفاعي مختلف تجهيز مي شوند و مثل نرم افزارهاي مختلف هر روز هم اين اطلاعات منفي خود را به روز مي کنند!

در مطلبي خواندني که دست به دست چرخيد آمده بود يادمان باشد که تفاوت کشورهاي ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست. زيرا براي مثال کشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مکتوب دارد و فقير است! اما کشورهاي جديدي مانند کانادا، نيوزيلند، استراليا که 150 سال پيش وضعيت قابل توجهي نداشتند اکنون کشورهايي توسعه‌يافته و ثروتمند هستند.

يادمان باشد که تفاوت کشورهاي فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعي قابل استحصال آنها هم نيست. ژاپن کشوري است که سرزمين بسيار محدودي دارد که 80 درصد آن کوه‌هايي است که مناسب کشاورزي و دامداري نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريکا را دارد.
اين کشور مانند يک کارخانه پهناور و شناوري مي‌باشد که مواد خام را از همه جهان وارد کرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر مي‌کند.

مثال بعدي سوييس است.کشوري که اصلاً کاکائو در آن به عمل نمي‌آيد اما بهترين شکلات‌هاي جهان را توليد و صادر مي‌کند! در سرزمين کوچک و سرد سوييس که تنها در چهار ماه سال مي‌توان کشاورزي و دامداري انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد مي‌شود.

افراد عاليرتبه‌اي که از کشورهاي ثروتمند با همپايان خود در کشورهاي فقير برخورد دارند براي ما مشخص مي‌کنند که سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهي در اين ميان ندارد. نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند زيرا مهاجراني که در کشور خود برچسب تنبلي مي‌گيرند در کشورهاي اروپايي به نيروهاي مولد تبديل مي‌شوند.
پس تفاوت در چيست؟ تفاوت در رفتارهاي است که در طول سال‌ها فرهنگ و دانش نام گرفته است.

وقتي که رفتارهاي مردم کشورهاي پيشرفته و ثروتمند را تحليل مي‌کنيم متوجه مي‌شويم که اکثريت غالب آنها از اصول زير در زندگي خود پيروي مي‌کنند:

1- اعتقاد به اخلاق
2- ايجاد وحدت براي رسيدن به اهداف ملي
3- مسئوليت و نظم پذيري
4- احترام به قانون وحقوق ساير شهروندان
5- عشق به کار براي توليد بيشتر
6- ميل به ارائه کارهاي بهتر و برتر
7- تحمل سختي ها به منظور سرمايه گذاري براي آينده و رسيدن به اهداف بلند مدت

تا زماني که هر ايراني فارغ از اينکه مدير باشد يا راننده تاکسي، نانوا باشد يا دانشجو، کارمند باشد يا کارگر، روزنامه نگار باشد يا سرباز، به وظيفه و تعهد شغلي خود وفادار نباشد، حساسيت و پيگيري نداشته باشد، تلاش براي بهتر کردن و به سامان رساندن کارش نداشته باشد اين کشور و اين شرايط به همين شکل باقي خواهد ماند، تا زماني که هر ايراني مانند يک رئيس جمهور دلسوز منافع ملي کشورش نباشد، از کنار چکه کردن يک شير آب در گوشه خيابان يا روشن ماندن لامپ اتاق محل کارش بي تفاوت بگذرد در بر همين پاشنه خواهد چرخيد.

قطعاً اينکه قدرت در دست چه کسي باشد و با چه ايده اي بر مسند بنشيند بر زندگي مردم تاثير دارد اما خود ما در اين ميانه هيچ نقش و وظيفه اي نداريم؟ به کام دوستان اصلاح طلب تلخ مي آيد اما بعد از دو راي بالاي 20 ميليون به سيد محمد خاتمي برخي گمان بردند که وظيفه خود را به بهترين نحو انجام دادند و به جاي آنکه بکوشند، متوقعانه به گوشه اي نشستند و انتظار معجزه داشتند که نشد و هيچوقت نمي شود.

شب هنگام وقتي مسواک مي زنيد و رو به آينه دندان هاي تان را نگاه مي کنيد براي لحظه اي به چشمهايتان هم خيره شويد و از خودتان بپرسيد: من به عنوان يک ايراني که کشورم را دوست دارم امروز شهروند خوبي بودم؟ به عنوان يک کارمند حضور يا عدم حضور من در اداره امروز تاثيري داشت يا اگر نمي رفتم کارها بهتر انجام مي شد؟

منبع:

http://hariryan.blogfa.com/post-65.aspx


برچسب‌ها: نقد
[ پنج شنبه 2 آذر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب