نقش و وظایف روشنفکران در تحولات جوامع 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

در یادداشت پیشین به فلسفه ی روشنفکری و برشمردن ویژگی های روشنفکر طبق تعریف ارائه شده پرداختیم. در نوشتار کنونی بر آنیم تا این موضوع را مورد بررسی قرار دهیم که نقش روشنفکران در تحولات جوامع چگونه و چیست و ایشان در جغرافیای تغییرات عمده ی اجتماعی، در چه جایگاهی قرار دارند؟ نخست لازم می دانم اشاره ای گذرا به آنچه که در مقدمه ی بخش قبل آمد داشته باشیم. گفته شد که با گسترش تدریجی تمدن – به عنوان راهکاری جهت برآورده ساختن نیازهای بشر - و پیچیدگی های خاص آن که در ارتباط تنگاتنگی با نقش آدمیان در بستر جدید اجتماعی بود؛ به تدریج اندیشیدن در باب موضوعات گوناگونی که فراتر از حوزه ی زندگی شخصی افراد قرار داشتند؛ دغدغه و یا دست کم موضوع علاقه ی کسانی شد که به هر دلیل می توانستند از روزمرّگی ها دور بوده و فراغت خاطر بیشتری داشته باشند. اینان همان کسانی بودند که به تعبیر امروزی، بخش نرم افزاری توسعه و تحوّل جوامع را با نظریه ها و یافته های فکری و علمی خویش، فراهم می ساختند. به طور مختصر می توان گفت نقش اینان در جامعه ایجاد، جهت دادن و یا تغییر باورها و هنجارهای دیگرانی بود که خود نمی اندیشیدند. پس به جرئت و بی تردید می توان گفت که بخش عظیمی از بار مسؤلیت اوضاع جامعه ی بشری از گذشته های دور تاریخ تا کنون، بر دوش سواران عرصه ی اندیشه بوده و هست. از عوامل مؤثر دیگر شاید آنهایی باشند که در حوزه ی جبر علّی طبیعت بوده و لذا در قلمرو اختیار و توان تأثیر بشری نیستند(گرچه شخصاً چندان اطمینانی به مطلق بودن این دترمینیسم طبیعت نیز ندارم). بنا بر این ملاحظات، می توان دریافت که رسالت آنچه که بدان نام روشنفکری نهاده شده است؛ تا چه اندازه خطیر و شایان توجه می باشد. در واقع منطقاً باید گفت: در تحلیل نهایی وضعیت امروز هر جامعه نتیجه ی عملکرد روشنفکران دیروز آن است و وضعیت فردای آن جامعه نیز نتیجه ی عملکرد روشنفکران امروز. و در این نتیجه گیری و حکم منطقی، هرگز نباید به نقش عامه ی مردمی که صرفاً به گذران زندگی و برآوردن حاجات روزمرّه ی خود سرگرم بوده و هستند، بهای چندانی داد. چرا که ایشان هیچگاه فرصت و شرایط آن را نیافته اند که در وضعیت موجود، به تردید عقلانی یا همان چیزی که ما بدان روشنفکری می گوییم؛ دست زنند. نقش آنان از یک کشاورز گرفته تا صنعتگر و یا حتی یک دولتمرد، آن بوده که در محدوده ی توان و تشخیص خویش، شرایط مناسب زندگی و فعالیت را برای دیگران و از جمله برای روشنفکرانی که نقش مغز اندیشمند جامعه را بر عهده داشته اند؛ فراهم سازند. اینان به وظیفه ی خویش عمل نموده اند ولی آیا روشنفکران نیز؟

 در ادامه، بحث را در چند محور پی خواهیم گرفت:

الف- وظایف روشنفکران    ب- اشتباهات روشنفکران   پ- گروه های مرجع دیگر

الف- وظایف روشنفکران

پیش از هر چیز باید خاطرنشان کرد که مفهوم وظیفه در این بحث، چندان انطباقی با معنای رایج آن ندارد. زیرا ابتدا به ساکن، روشنفکری در معنای روشنفکر بودن، یک حرفه یا پیشه ی خاص نیست که بتوان برای آن شرح وظایفی در نظر گرفت. بلکه می توان گفت روشنفکری گونه ای از رشد شخصیت و در واقع نتیجه ی نوعی پرورش ذهنی در شرایط خاص می باشد. با این وصف، نظر به اهمیت انکار ناپذیری که آراء اندیشمندان در تکامل زندگی بشر داشته و بدین دلیل رسالتی را که می توان برای آنان قائل شد دارد؛ رواست اگر در این راستا مواردی را که در حکم وظایف آنان تواند بود؛ برشمرد. البته آنچه در اینجا به عنوان وظایف روشنفکران فهرست خواهد گردید؛ همچنین برگرفته از نتایجی است که از تعریف روشنفکری – آمده در یادداشت پیشین - حاصل می گردد:

1- یک روشنفکر وظیفه دارد که تردیدهای عقلانی و دریافت های فکری خویش را به روشن ترین و منطقی ترین شکل ممکن با دیگران در میان گذارد. در توضیح اهمیت این وظیفه، کافی است تصور کنیم اگر روشنفکر اندیشه های خود را مطرح نسازد، آن وقت چه تفاوتی با دیگرانی که هیچ اندیشه ای ندارند، خواهد داشت؟ پیداست که جامعه بدون آگاهی از اندیشه های جدید و یا نقدهای موجود در خصوص اوضاع جاری، به سوی تکامل و اصلاحات گام برنخواهد داشت.

2- یک روشنفکر وظیفه دارد که در بیان تردیدهای عقلانی خویش صداقت کامل داشته باشد و چنانچه حتی کمترین احتمال خطایی در خصوص دریافت های فکری خود هم دارد؛ آن را پنهان نسازد. البته پیداست که لزوم داشتن صداقت، یک اصل اخلاقی عام است ولی تردید نباید کرد که رعایت این اصل اخلاقی، برای یک روشنفکر ضرورتی بسیار بیش از دیگران دارد که دلیل آن پر واضح است: زیرا اگر روشنفکر در بیان خویش صادق نباشد؛ به زودی اعتماد دیگران را از دست خواهد داد و از دست دادن اعتماد دیگران برای یک روشنفکر، بدان معناست که دیگر کسی شنونده ی سخنان وی نخواهد بود و این در تحلیل نهایی یعنی تهی شدن جامعه از روشنفکری که شاید اندیشه هایش می توانست مؤثر در اوضاع آن باشد.

3- یک روشنفکر نباید خود را در هیچ چارچوب فکری محدود نماید. زیرا این با آزاداندیشی که از ویژگی های مهم روشنفکری است در تعارض می باشد. وظیفه ی روشنفکر اندیشیدن و عمل کردن فراتر از هر حزب، دسته و یا گروه است. گرچه ممکن است دیگرانی پیدا شوند که بخواهند بر اساس اندیشه های وی، به ایجاد تشکل های حزبی، مکتبی و ... مبادرت کرده و اقدام به کنش های سیاسی یا اجتماعی نمایند ولی در هر حال روشنفکر خود می بایستی فراتر از این جریانات باشد. دلیل این امر همچنین به این واقعیت باز می گردد که کنش های اجتماعی و سیاسی در قالب احزاب و دسته ها بنا به علل و دلایل گوناگون، هماره زمینه ی مساعدی برای ایجاد جو بی اعتمادی در بین طبقات و گروه هایی از عامه ی مردم می باشند و آشکار است که این بی اعتمادی برای یک روشنفکر هرگز مطلوب نخواهد بود.

 4- یکی از مهمترین وظایف روشنفکران که منتج از تعریف ما از روشنفکری است؛ عدم پذیرش وضع موجود است. بدیهی است هیچ جامعه ای در هیچ مقطع زمانی، یک آرمانشهر نبوده و نیست. و شاید در هیچ موضوعی از مجموعه ی معارف، علوم و خرد بشری نیز کلام آخر گفته نشده است. پس لاجرم نمی توان قائل به نقطه ی نهایی تکامل در هیچ عرصه ای بود. بنابراین نه تنها یک روشنفکر نباید هیچ میانه ای با محافظه کاری داشته باشد بلکه باید هماره در اندیشه ی شرایطی بهتر از وضعیت کنونی بوده و در راستای دستیابی بدان دورنما، غلط گیری و نقد اشکالات اوضاع جاری را از مهمترین دغدغه ها و اهم وظایف خویش بداند (همانند چیزی که در حوزه ی مباحث سیاسی بدان اپوزیسیون گفته می شود).

5- پنجمین و آخرین موردی که شاید اگر بیش از آنهای دیگر مهم نباشد؛ به هیچ روی کمتر از آنها نیست؛ این است که روشنفکر نباید چنان در حوزه ی بیان تردیدهایش، خود را گرفتار ملاحظات نماید که ناخواسته ناچار به توجیه هنجارها و گزاره های اشتباه و یا سازگار نمودن آنها با عقلانیت گردد. در یک کلام روشنفکر نباید گزاره های اشتباه را با لعاب خرد چنان بپوشاند که فرصت حذف و انهدام طبیعی آنها در سیر تکامل جامعه را از بین ببرد. چنین اقدامی که غالباً از سوی روشنفکران صورت می گیرد؛ یکی از خطرناک ترین تهدیداتی است که یک جامعه را از درون دچار پوسیدگی همیشگی کرده و از آنجایی که گزاره های اشتباهِ لعاب کاری شده، مُهر عقلانیت بر خود دارند؛ لذا برای سالیان دراز در اذهان جامعه رسوب می نمایند به گونه ای که شاید حتی از میان برداشتن آنها عملاً غیر ممکن گردد. در این رابطه، نمونه های تاریخی متعددی را می توان ذکر نمود که از بارزترین آنها اندیشمندان مسیحی اسکولاستیک سده های میانه ی اروپا بودند که در برخورد با اندیشه های فیلسوفان یونانی و تردیدهای حاصل از این مواجهه، به جای روی آوردن به عقلانیت و کوشش در کنار نهادن گزاره های اشتباه اعتقادی خود، تلاش فراوانی به کار بردند که آنها را با آرای آن فلاسفه سازگار کرده و شناسنامه ای جعلی از عقلانیت برایشان بسازند. و در نهایت نتیجه آن شد که گزاره ها و اندیشه های حاصل، قرن ها مانع هر نوع تغییر و تحوّل اجتماعی و فکری گردیدند. البته چنین اقدامی از سوی روشنفکران، به حق، اصالت روشنفکری ایشان را زیر سؤال خواهد برد چرا که از سویی طبق آنچه در بخش قبل گفته شد؛ یکی از ویژگی های مهم هر روشنفکر حق جویی او و مبارزه ی فکری وی با هر آن چیزی است که جایی برای تردید عقلانی داشته باشد. در حالیکه پنهان کردن اشتباهات و باورهای نادرست زیر پوشش عقلانیت(ولو ناخواسته یا ندانسته)؛ در تضاد کامل با این ویژگی روشنفکری است و از دیگر سو تنها دلایل ممکن برای چنین کنشی از سوی روشنفکران، ترس و حفظ منافع شخصی است که در هر حال، با ویژگی های یک روشنفکر منافات دارد.

ب) اشتباهات روشنفکران

 اینکه می گوییم روشنفکران دغدغه ی حقیقت دارند پس می اندیشند و مسؤلیت اندیشیدن به جای دیگران را نیز دارند؛ البته نشان از خطیر بودن نقش آنان در راهبری فکری جامعه دارد ولی بدیهی است که این به معنای بری از اشتباه بودن آنان به مثابه یک انسان نیست. گردونه ی علم و اندیشه، هیچگاه دیرزمانی بر مدار یک دیدگاه و اندیشه ی خاص نگردیده است و تردید، تغییر، اصلاح و یا کنار نهادن گزاره ها، داستان همیشگی اندیشه و اندیشمندان است. اما آنچه را که صحبت پیرامون اشتباه روشنفکران را بسی ضروری تر می سازد؛ می توان در دو بند چنین خلاصه کرد:

1- روشنفکران، راهبران فکری جامعه هستند و پیداست که اشتباهات آنان در نظریات و حسابگری های عقلی و یا خطا در بیان دقیق و صادقانه ی دیدگاه های خود، تا چه حد در نابودی و انحطاط بنیان های فکری، فرهنگی و به طور کلّی تباه شدن زندگی نسل های جامعه مؤثر خواهد بود و چنانچه هر روشنفکر لختی در این معنی دقیق شود؛ بدون شک بار گرانسنگ مسؤلیت خویش را در وضعیت آینده ی جامعه، بیش از پیش احساس خواهد نمود. به تعبیری می توان گفت تمدن را اندیشه های منتج از نیازها پدید آورده و به پیش می برند و روشنفکران نیز به عنوان مولدّان اندیشه ها، بیشترین سهم را در سرنوشت جامعه خواهند داشت. اگر در جهان امروز آشفتگی و نابه سامانی بسی بیش از آسایش و سعادت به چشم می خورد؛ اگر جنگ و ویرانی و سرکوب و خشونت های فرقه ای و عقیدتی دامن بشریت را گرفته است؛ ریشه ی آن را نه در امروز که باید در دیروز و دریافت های اشتباه فکری روشنفکران و یا خرداندود کردن گزاره های اشتباه توسط روشنفکران دانست. و صد البته نقاط درخشان تمدن را نیز محصول اندیشه های درخشان و درست آنان.

2- اما این تمام ماجرای اشتباهات روشنفکران نیست. روشن است که برخی از اشتباهات نوع نخست با وجود مهلک بودن و تمام پیامدهای ناگوار و فاجعه بارشان، اشتباهاتی در حوزه ی ناتوانی های انسانی هستند. روشنفکران نیز انسان اند و این یک واقعیت است که اشتباه از خصایص طبیعت بشری در مسیر شناخت می باشد. ولی در کنار این اشتباه بسیط، اشتباه مهلک تری که روی می دهد، این است که روشنفکران اذعان به اشتباهات خود ننمایند. اینکه می گوییم این اشتباه مهلک تر است بدین دلیل است که عدم اعتراف به اشتباهات صورت گرفته، به تدریج اعتماد جامعه به روشنفکران خود را از میان برده و در نتیجه، جامعه از راهبران فکری خویش محروم خواهد ماند. البته این بدین معنا نیست که جامعه به صورت فیزیکی از روشنفکر تهی خواهد گردید بلکه معنای آن این است که دیگر کسی ایشان را به عنوان روشنفکر و لیدر فکری جامعه نخواهد شناخت و در نتیجه، جامعه به بدنی بدون سر تبدیل خواهد شد که کنترلی بر خویش نخواهد داشت. پس در تحلیل نهایی می توان گفت که اگرچه اشتباه، ذاتی رفتار انسانی است، ولی اعتراف به اشتباه نشان از عبرت آموزی و اندوختن تجربه و نیز کاهش احتمال اشتباهات در آینده دارد و این می تواند، اعتمادی همیشگی را برای روشنفکران به همراه داشته باشد. بدین دلیل و از آنجا که نیاز جامعه به حضور روشنفکران نیازی ضروری و همیشگی است؛ پس ضرورتی انکار ناپذیر دارد که روشنفکران، هماره آماده ی اذعان به اشتباهات خویش بوده و بکوشند رأی اعتماد خویش از جامعه را هر آن که لازم باشد؛ بگیرند.(به عنوان یک نمونه ی نزدیک، روشنفکرانی که خود زمانی در شکل گیری اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران امروز نقش تمام داشته ولی اکنون منتقد آن و در صف مخالفان می باشند؛ آیا برای جلب اعتماد دیگران هرگز اذعان به نقش خود و اشتباهات خویش در گذشته نموده اند؟ آیا هرگز از خویش پرسیده اند که آیا کسی شنوای سخن ایشان هست؟ و اگر هست آیا بر آنها نیز اعتماد کافی دارد؟)

پ) گروه های مرجع دیگر

واقعیت چیست؟ آیا به راستی در یک جامعه فقط اندیشمندان و روشنفکران هستند که محل رجوع مردم بوده و به عنوان یک گروه مرجع شناخته می شوند یا کسان دیگری نیز هستند؟ چنین می نماید که تا کنون فرض ما در انجام این بررسی ها این بوده است که روشنفکران، یگانه گروه مرجع جامعه بوده و لذا در عرصه ی اندیشه و کنش های فکری اجتماعی، بی رقیب و بلامنازع می باشند. ولی آیا این فرضی صحیح است؟ پاسخ چندان دشوار نیست. نگاهی به مجموعه ی الگوهای فرهنگی مردم، نشان می دهد که دست کم یکی از مهمترین رقبای روشنفکران در این عرصه ها، مبلغان و زعمای دینی هستند که تاریخ حضور آنها در جامعه، به موازات روشنفکری و حضور روشنفکران، به آغاز یکجانشینی و تمدن می رسد. تا جاییکه شاید حتی بتوان گفت این دو در اساس از یک نقطه ی مشترک که همانا فراغت از روزمرّگی و داشتن شرایط مناسب تأمل در باب طبیعت و پدیده ها بوده نشأت گرفته اند. اما آنچه که امروزه انکار ناپذیر است واقعیت جدایی و تعارض فکری این دو گروه با یکدیگر می باشد که آنها را بارها و بارها در طول تاریخ رو در روی هم قرار داده و این رو در رویی و تقابل، پدید آمدن نقاط عطف بسیاری را موجب گردیده است. و اکنون این یک پارادوکس به نظر می رسد که در جامعه، چگونه دو گروه چنین متضاد و متناقض، نقش گروه های مرجع را بر عهده دارند؟ بررسی های بیشتر پیرامون این متناقض نما و مسائل مرتبط با آن، البته مجال و فرصت دیگری را می طلبد که نگارنده امیدوار است به زودی بدان بپردازد.


برچسب‌ها: روشنفکرینقداندیشه ورزیویژگیهای روشنفکرتعریف روشنفکریآزاداندیشیفلسفه ی روشنفکری فلسفه ی روشنفکر
[ شنبه 28 ارديبهشت 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 از روزگاری که میل به شناخت طبیعت و جهان پیرامون از حوزه ی دغدغه های بشر غارنشین خارج و با نضج گرفتن تدریجی یکجانشینی و تمدن و در نتیجه پدید آمدن دغدغه های دیگر مرتبط با نقش آدمیان در جوامع نخستین، اندیشه ورزی پیشه ی تعداد اندکی از افراد گردید؛ هماره نقش این دسته ی قلیل در تحوّلات فرهنگی و اجتماعی و به تبع آن در سایر ساختارهای جوامع انسانی، خطیر و انکار ناپذیر بوده است. از دگرگونی های حاصل از اکتشافات و یافته های علمی و اختراعات گرفته تا ارائه و آزمون نظریه های گوناگون در باب سیاست و کشورداری و همچنین تزهای بی شمار اعتقادی و فلسفی و در نتیجه جهت دادن به باورها و ذهنیت دیگر آدمیانی که خود مجالی برای اندیشه ورزی نداشته اند؛ تماماً از قلمروهای تأثیر آنانی است که به جای خود و دیگران می اندیشیده اند. به بیان دیگر بخش عظیمی از شکل امروزین جهان انسانی نتیجه ی تأثیر آن گروه از آدمیانی است که خواه در نتیجه ی فراغت خاطر از روزمرّگی های معیشتی و یا حفظ سرشت کنجکاوی طبیعی و میل به دانستن و اندیشیدن ناشی از فضای خاص تربیت خانوادگی، توانسته اند بیش از دیگران بیاندیشند و اوضاع پیرامون خویش را چه از نگاه جهانشناسی و چه از منظر انسان شناسی مورد کندوکاو فکری قرار داده و دستاوردهایی داشته باشند.

روشن است که بداهت این مطلب، آنگونه است که ضرورتی در طولانی تر کردن بحث و توضیح دادن بیشتر آن در این مورد نیست. بنابراین نگارنده بر آن است که بحث اساسی نوشتار خود را در این ارتباط به آن دسته از این اندیشمندان اختصاص دهد که در مسائل اجتماعی انسان بیشتر غور نموده و برای نامیدن ایشان از اصطلاحی کلّی و البته مبهم به نام روشنفکر بهره گرفته می شود. در گذر این پست و پست آینده، به این سه موضوع خواهیم پرداخت که اساساً:

1- روشنفکری چیست؟

2- روشنفکر کیست؟ و

3- نقش روشنفکر در تحوّلات جوامع چیست؟  

هرچند ممکن است که این سه پرسش بسیار کلّی و گسترده یا شاید نیز در نظر برخی بدیهی و ساده به نظر آیند؛ ولی بگذارید از همین آغاز تکلیف خود را با این مسئله چنین روشن سازم که در هر صورت کوشش خواهم نمود بیان دریافته ها کاملاً بر سبیل ایجاز و به دور از زیاده گویی باشد تا جاییکه البته موجب ابهام در بیان و تفهیم مطالب نگردد.

 

1- روشنفکری چیست؟

در نتیجه ی دیدگاه فلسفی خاصّی که آن را «تفاوت انگاری» نامیده ام؛ می توان گفت که اساساً موجودیت هر چیز بر پایه ی زمینه ای متفاوت و تهی از آن چیز استقرار یافته است. به بیان دیگر هر چیزی از بستر غیر خویش (نا-خویش) پدید می آید. شاید چنین به نظر رسد که این گزاره ی اصل گون، صورت دیگری از تعریف مفهوم تغییر است. همان سان که در تغییر، چیزی از غیر خویش پدید آمده و به غیر خویش مبدل می گردد. ولی باید گفت که نباید به این شباهت کلّی چندان بها داد چرا که در اینجا بیش از آنکه سخن بر سر موجودیت یافتن های پی در پی و متفاوت یک چیز واحد باشد؛ سر برآوردن چیزی است که بر بستر متفاوت و غیر از خودی روی می دهد. به عبارت دیگر در این معنی، ما نه یک چیز بلکه با دو چیز سروکار داریم: «زمینه» و «آنچه که بر آن موجودیت می یابد». درست همچون گیاهی که بر بستر خاک می روید نه بر خود. البته هدف آن نیست که در اینجا وارد بحثی فلسفی شده و بر این مفاهیم و دریافت های فکری متمرکز گردیم؛ بنابراین می توان منظور از به میان کشیدن این بحث را در عبارتی مختصر و در ارتباط با موضوع بررسی چنین بیان داشت که:

بستر موجودیت یافتن موضوعاتی همچون روشنفکر یا روشنفکری، جامعه ای است که در آن اندیشیدن و اندیشه ورزی و دیگر مفاهیم مرتبط با آن همچون نقد وجود ندارد. در نتیجه هر آن کس که اندکی بیاندیشد، و یا الگوهای متعارف و هنجارهای جاری را به بحث بگذارد (فارغ از نوع بحث و نگاه)؛ در افواه اجتماع، اندیشمند یا روشنفکر نام گرفته و بر عمل وی عنوان روشنفکری اطلاق می گردد. البته در آغاز این بررسی بدین واقعیت اشاره شد که اندیشیدن و تأمل در باب موضوعات گوناگون، در نتیجه ی سیر تکامل جوامع رفته رفته به صورت پیشه و علاقه ی خاصّ کسانی در آمده که می توانسته اند از دغدغه های روزمرّه برکنار مانند و لذا چندان بر این واقعیت که عامه ی مردم به دور از تفکّر و اندیشه ورزی هستند؛ نمی توان خرده گرفت. اما نکته ی بسیار مهمی که ضرورت بحث پیرامون روشنفکر و روشنفکری را موجب می گردد؛ این واقعیت دیگر است که این گروه اندیشه ورز که دیگر خود به سان یک صنف، قشر یا طبقه ی اجتماعی در آمده اند؛ در عرصه ی جوامع همچون صنعتگران اندیشه ظاهر شده و از آنجایی که ممکن است در نظر عامه در کار خویش متخصّص بنمایند؛ لذا چه بسا دستاوردهای فکری ایشان نیز هماره شایان اعتماد و اطمینان نمودار گردد. و اینجاست که ضروری می نماید پیرامون روشنفکر و روشنفکری و شرایط خاصّی که اطلاق عناوین روشنفکر و روشنفکری را جایز می دارد؛ بیشتر سخن گفته شود.

شاید بهتر آن باشد که نخست تعریفی از روشنفکری ارائه دهیم تا بر پایه ی این تعریف بتوانیم ویژگی های یک روشنفکر را برشمرده و در نتیجه معیاری برای تعیین مصادیق آن در اختیار داشته باشیم. بگذارید این تعریف را برای روشنفکری مورد بررسی قرار دهیم:

«روشنفکری تردید عقلانی در درستی گزاره های پذیرفته شده ی موجود است».

از دقت در این تعریف، نتایجی به شرح ذیل می توان گرفت:

1- روشنفکری، الزاماً ارائه ی اندیشه ای جدید نیست بلکه صرف تردید عقلانی در درستی گزاره ها و اندیشه های موجود نشان از روشنفکری است. به عبارت دیگر نقد آنچه که هست، خود مصداق روشنفکری به شمار می آید هر چند البته این امر خود می تواند به اندیشه ها و ایده های جدید نیز منتهی گردد. (همچنین در این رابطه مفهوم خودآگاهی و دریافت شهودگونه ی جایگاه بشر در گستره ی هستی، شایان توجه و بحث می باشند.)

2- از آنجایی که تردید کردن عقلانی، خود نتیجه ی چون و چراهای فکری و در یک کلام اندیشیدن است، پس روشنفکری ملازم با اندیشیدن می باشد و بدون آن متصوّر نیست. بنابراین بیان سخنان تردیدآمیز احساسی یا فارغ از منطقی که صرفاً حاکی از لجاجت و لفاظی باشند و همچنین صرف بازگویی کردن دیدگاههای دیگران؛ مصداق روشنفکری نخواهند بود.

3- تردید در صدق یا کذب گزاره های پذیرفته شده ی موجود بدین معنی است که روشنفکری، در تضاد با آن چیزی است که محافظه کاری یا گرایش به حفظ وضع کنونی نامیده می شود. بنابراین می توان گفت روشنفکری هماره صبغه ای از رادیکالیزم عقلانی دارد. تردید در اصول و هنجارهای موجود و به چالش کشیدن عقلانی آنان، با هدف تکامل انسانی و توسعه ی عقلانی جامعه، رسالت روشنفکری است.

4- اساساً تردید در آنچه که پذیرفته یا رد گردیده؛ حاکی از این مهم است که احتمالات دیگری مطرح شده و مورد توجه قرار گرفته اند که این یعنی آزاد اندیشی. پس آزاداندیشی در بحث از روشنفکری به معنای تردید است در آنچه که بیشینه ی شواهد موجود، له یا علیه آن می باشد.

5-روشنفکری ضرورتاً مستلزم سواد و تحصیلات نیست چرا که داشتن عقل سلیم و توان استدلال منطقی که ابزار تردید عقلانی است، ارتباطی به سواد و تحصیل ندارد. هر چند با افزایش معلومات و دانسته ها قابل انتظار است که دامنه ی تردیدها و چون و چراها نیز گسترش یابد ولی چه بسیار باسوادان و تحصیل کردگانی که کمترین نشانی از روشنفکری از خود بروز نمی دهند و بالعکس.

 

2- روشنفکر کیست؟

اکنون با در دست داشتن این تعریف از روشنفکری و نتایج مترتب بر آن، می توان بدین پرسش پرداخت که روشنفکر کیست و مهمترین ویژگی های یک روشنفکر را برشمرد. پیش از آن ذکر این نکته را ضروری می دانم که اینجانب به هیچ روی موافق با تقسیم بندی هایی همچون روشنفکر حقیقی یا شبهه روشنفکر که در پاره ای مباحث دیگر رایج است نمی باشم. چرا که معتقدم کسی یا روشنفکر طبق تعریف یاد شده هست و یا خیر.

برخی از مهمترین ویژگی ها و اختصاصات یک روشنفکر را می توان اینگونه فهرست نمود:

1- روشنفکر کسی است که بیاندیشد و برای آنکه بیاندیشد می بایستی که دغدغه ی حقیقت و حق جویی داشته باشد. بدیهی است این نخستین و مهمترین ویژگی یک روشنفکر است چرا که بدون اندیشیدن، اساساً تردید در صدق یا کذب گزاره های موجود موضوعیت نداشته و لذا چنین کسی مشمول تعریف روشنفکری نخواهد گردید. در توضیح این ویژگی بیان این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که اندیشیدن باید همان اندیشیدن شخصی باشد و نه بازگویی یا جعل اندیشه های دیگران (آنگونه که در بازار روشنفکری این سرزمین از گذشته تا کنون رایج بوده و روشنفکران ما خود را با شناسنامه های دیگران معرفی کرده اند. درست همانند جعل کالاهای مرغوب یا معروف دیگر با این امید که بتوان عده ای را فریفت) در واقع غیر از جعل آراء و اندیشه های دیگران، حتی بازگویی صرف آنان نیز می تواند بدین معنا باشد که فرد دغدغه ی حقیقت ندارد و یا چنانچه دارد؛ خود به اندیشیدن خطر نمی کند و لاجرم روشنفکر تلقی نخواهد شد.

2- روشنفکر کسی است که سربسته گزاره های موجود را حتی با وجود پذیرش عام آنها نپذیرفته و تردید عقلانی هماره در نگاه وی نسبت به تأیید نهایی وضع موجود، جریان دارد. توضیح این نکته ی بسیار مهم می تواند جلوی سوء تفاهم ناشی از عدم درک صحیح آن را بگیرد. از این ویژگی نباید چنین استنتاج کرد که روشنفکر در این دیدگاه هر آن کسی است که حتی بدیهیات را زیر سؤال ببرد. بلکه منظور این است که یک روشنفکر هماره بایستی با در نظر آوردن نقص نسبی علم و محدودیت خرد بشری در برابر حجم غیر قابل تصور مجهولات و ناشناخته های هستی، از قطعی انگاشتن و حقیقت انگاری دریافت های موجود پرهیز نموده و هماره احتمال فلسفی هرچند ناچیزی را جهت اجتناب از درافتادن به دامان جزم گرایی و دگماتیسم در نظر داشته باشد.

3- همچنین از آنجا که فرد روشنفکر خود چه بسا ممکن است دارای ایده ای جایگزین یا آلترناتیوی فکری باشد؛ لذا بر طبق تعریف روشنفکری، وی حتی می بایستی در حقانیت دیدگاه خود نیز تردید نموده و بنابراین هماره آماده ی شنیدن دیدگاه های دیگر و حتی کنار نهادن ایده ی خود باشد. بنابراین یک روشنفکر آزاداندیش ترین فرد اجتماع است و اسیر در هیچ چارچوب و قالب فکری نیست.   

4- از آنجایی که روشنفکر دغدغه ی حقیقت دارد و بدین جهت است که در وضع موجود تردید عقلانی می کند؛ لذا نمی تواند بی اعتنا به دیگران باشد. دیگرانی که از نگاه وی چه بسا در اشتباه اند. بنابراین باید بکوشد تا با منطقی ترین و مطمئن ترین شیوه به بیان دیدگاه های خود بپردازد ولی در عین حال از هرگونه کوشش به منظور تحمیل اندیشه های خویش -که موجب گریز دیگران از وی و در نتیجه تداوم وضع موجود می گردد- دوری نماید. وی باید پایبند بدین اصل باشد که اگر منطق موجود در دیدگاه های وی بیش از دیگران باشد؛ دیر یا زود آن دیگران متمایل به باورهای وی خواهند گردید ولی شرط لازم چنین چیزی رساندن اندیشه هایش به گوش آنان است. و نیز می بایستی هماره این مهم را در نظر داشته باشد که شاید او خود نیز در اشتباه است.

5- روشنفکر از روی احساسات تردید نمی کند بلکه تردید روشنفکری نتیجه ی تأمل و اندیشیدن و در یک کلام عقلانیت است. حتی اگر زمانی از روی احساس در گزاره ای تردید نمود، می بایستی بی درنگ بدین امر اذعان نماید. با این وجود روشنفکر یک انسان است و انسان نیز داری احساس. پس جای شگفتی نیست اگر گاهی از روی احساسات سخن بگوید ولی باید بی درنگ بر خویش مسلط گردد و به خاطر آورد که نقش وی اندیشیدن به جای آنهایی است که نمی توانند یا فرصت آن را ندارند. همانگونه که یک صنعتگر برای دیگرانی که خود تخصص یا توان لازم را در ساختن ابزار ندارند؛ ابزار تولید می کند و می بایستی از نقش مهم خود در جامعه آگاه باشد. البته بدیهی است که نقش یک روشنفکر بسی خطیرتر از یک صنعتگر است. (لینک بخش دوم)


برچسب‌ها: روشنفکرینقداندیشه ورزیویژگیهای روشنفکرتعریف روشنفکریآزاداندیشیدگماتیسمفلسفه ی روشنفکری فلسفه ی روشنفکر
[ شنبه 21 ارديبهشت 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

شاید اگر این گزین گویه را یکی از قهرمانان تاریخی، یا یکی از مبارزان راه آزادی در جهان بر زبان آورده بود آنگاه معنا و مفهومی دیگر گونه داشت. شاید ناخودآگاه ذهن بدین سو می رفت که: صد البته که چنین است! در بستر مردن و در کمال آرامش، مردنی سرفرازانه نیست بلکه مردن در راه آرمان های والای انسانی بر سر دار یا در برابر جوخه ی اعدام، بسی شکوهمندتر می نماید و شایان ستایش! چه بسا در تفسیر این گفته ی قصار، بتوان کتاب ها نوشت و کاغذها سیاه کرد و سخنرانی ها داشت.. ولی.. ولی لختی درنگ کنیم.. طنز تلخی در جریان است. آنچنان تلخ که گویی باور کردنی نیست و بنابراین کسی هم درباره ی آن سخنی نمی گوید. روده درازی نمی کنم. مدتی است سخن بر سر این است که آیا بشار اسد در جریان جنگ های داخلی سوریه از سلاح شیمیایی بر ضد مخالفان استفاده کرده است یا خیر؟ برخی به شدت نگران شده اند! برخی تردید دارند! برخی مطمئن اند. برخی هشدار می دهند! و برخی نیز امیدوارند که چنین نباشد! در بدترین احتمال این سر و صداها چیزی جز از رو خوانی دیالوگ نمایشنامه های سیاست نیست و در بهترین احتمال که البته بسی خنده دار و فکاهی است، این حساسیت ها ناشی از اعتقاد، پایبندی و تأکید بر اجرای قوانین جنگ و کنوانسیون های بین المللی در خصوص منع به کارگیری سلاح های کشتار جمعی است! توگویی تا کنون در دوران معاصر در هیچ کجای جهان سلاح های کشتار جمعی بر علیه هیچ مردمی به کار گرفته نشده است و نمی شود. در میانه ی این بلبشوی شرم آور و این آشفته بازار «اظهار نگرانی» و «محکوم کردن» و «تردید داشتن» و «هشدار دادن» و ده ها بازی کلامی دیگر، آنچه گویی هرگز به چشم نمی آید؛ اصل داستان است: کشته شدن بیش از صد هزار نفر در طول دو سال و کشته شدن همچنان هر روزه ی صدها تن دیگر. و یا شاید بهتر باشد بگوییم زجرکش شدن لحظه به لحظه ی یک ملت! گویی کسی نیست بپرسد تفاوت در مردن چیست؟ آیا اگر زنان و مردان و کودکان با بمب و موشک کشته شوند؛ شما خیالتان راحت تر است؟ اگر مدرسه ها ویران شوند؛ بیمارستان های آکنده از بیمار و مجروح مورد هجوم راکتی و موشک و بمب قرار گیرند و دیگر به کنوانسیون های بین المللی و قوانین «جنــــــــــــــگ» خدشه ای وارد نیاید؛ نگرانی ندارید؟ هشدار نمی دهید؟ محکوم نمی کنید؟ تردید نمی کنید؟ اگر صد هزار نفر نه در نتیجه ی استفاده از سلاح های کشتار جمعی، بلکه در نتیجه ی آتش توپخانه قتل عام شده باشند؛ ملالی نیست؟ مگر مرگ در نتیجه ی استفاده از سلاح های شیمیایی، چه تفاوتی با دیگر مردن های جنگی دارد؟ آیا.. آیا نگرانی شما بیشتر بدین خاطر نیست که شاید با به کارگیری سلاح های شیمیایی، بازار پر رونق تر دیگر سلاح های ساخت شما، کساد شود؟! چنین نیست؟ اگر چنین نیست پس این معما را حل کنید که: چرا کشته شدن بیش از یکصد هزار نفر از مردمان یک سرزمین را در ظرف دو سال دیدید و چنین نگران نشدید؟ چرا چرا نزد شما مردن مهم نیست چگونه مردن بسیار مهم تر است..؟!


برچسب‌ها: سوریهنقدسلاحهای کشتار جمعی سلاحهای شیمیاییکشته شدن صد هزار نفر
[ جمعه 13 ارديبهشت 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب